فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲ - بند کردن فریدون، ضحاک را
چو بخشایش آورد نیکیدهش
به نیکی بباید سپردن رهش
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۱
فرستید ز ایدر به لشکر گهش
بدان تابریده ببیند شهش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۴۳ - در مدح نظامالملک ابونصر محمّدبن عبدالحمیدالمستوفی
ابر گریان ز دست و دست گهش
صبح خندان ز خاک بوس رهش
مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۱۱
ترکم چو کمان کشید کردم نگهش
دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
مه بود رخش عقرب زلف سیهش
وز عقرب در قوس همی رفت مهش
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
معتکف بنشست بر خاک رهش
همچو مویی شد ز روی چون مهش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۴۱ - قال النبی صلی الله علیه و آله: «انا مدینة العلم و علی بابها»
گشتهام از خادمان درگهش
بلکه گردی هستم از خاک رهش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۴ - تمثیل قبول پند و نصیحت دادن شیخ نظام الدین حسن صفا فرزند خود را و در آئینه قابلیت آن فرزند تأثیر کردن و قبول نمودن او آنرا
صبح و شام و گاه و بی گه همرهش
بوده این جمع ددان بر درگهش
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۰ - تنبیه به حال کسانی که در عمل قاصرند و مردم را بدان فرمایند، و مناظرهٔ شیخ شبلی و شیخ ابوالحسن نوری قدس سرهما
کرد واعظ از حماقت در چهش
عاقبت گردید شیطان رهش
عطار » اشترنامه » بخش ۱۳ - در تقریر راه و تفسیر آن
دامگاه عشق آمد درگهش
هیچ پیدا نیست جز یکسو رهش
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۴ - اثبات ملک هند به حجت که جنت است حجت همه به قاعدهٔ عقل استوار
عصمت حق داشت همی چون نگهش
خارهٔ کهسار شد اطلس به تهش
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - مخمس فی مدح ملک الاعظم خسرو السواحل نظام الدولة و الدین کیقباد الهرموزی طاب ثراه
شهی که پیر سپهرست خاک روب رهش
قبای اطلس چرخست ترکی از کلهش
شه فلک بود ابلق سواری از سپهش
خدایگانی کاندر فضای بارگهش
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹
مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش
من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
آن که بر خیل بتان ساخت خدا پادشهش
سرمه اهل نظر باد غبار سپهش
شرمسارم که چو آمد به سرم قاصد او
برنیامد ز تنم جان که فشانم به رهش
حسن قاصد چو به مقصودی شه خاص بود
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - قصه غوری و حج رفتن او به یک تگ و بازگشتن او از منزل اول
هر که یابی ازان نمد کلهش
تاج سازی به فرق خاک رهش
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲ - والتکلان فی جمیع الاحوال علی المهیمن المتعال
هر که بود بر سر این خوان رهش
به بود آغاز ز بسم اللهش
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد
پس از سالی آورد سوی شهش
بدان ساخت از صدق خویش آگهش
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۲ - حکایت آن زشت روی خانه آرای که حکیمی در خانه وی منزل ساخت و در وقت حاجت آب دهان بر وی انداخت
بر آن سفله افتاد ناگه رهش
شد آن خانه یک لحظه منزلگهش
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۳ - داستان جهانگیری اسکندر و عمارت شهرها و اختراع کارهای وی بر سبیل اجمال
چو پیش آمدی مشکلی در رهش
برون از وقوف دل آگهش