برون جستی کنون از کدخدائی

گرفتی از میان کلی جدائی

نهان خویش بشناس از خدائی

مکن یک لحظه ازمعنی جدائی

یکی بیچون شناسم در خدائی

ورا کو نیستش هرگز جدائی

ابی صورت تو باشی در خدائی

ازین گفتارها می با خودآئی

همه اندر یکی دیده خدائی

یکی باشد که نبود زو جدائی

در اینجا چون شناسای خود آئی

بنور عشق بی نیک وبد آیی

در این دنیاست دیدار خدائی

اگر نبود چو منصورت جدائی

حقیقت دم ز دستم از خدائی

نخواهد بود با اویم جدایی

دم وحدت تو داری که خدائی

چرا از دید ماتو میجدائی

چو راه شرع بسپاری خدائی

تو و او هر دو یکی بی جدائی

تو ذات پاک بیچون خدائی

چو از بود خودت اینجا جدائی

چودیدی دید دیدار خدائی

از این صورت گزیدی تو جدائی

یکی گردید در دید خدائی

که تا پیوسته گردید از جدایی

حقیقت حق عیان و تو خدائی

مکن اکنون زبود حق جدائی

یکی دیدست اینجا درخدائی

چگونه او کند اینجا جدائی

نداند بیخبر سرّ خدائی

که ماندست او همیشه در جدائی

حقیقت تا ابد اندر خدائی

یکی بین از آن نبود جدائی

مر از من در اینجاگه جدائی

که تا دریابمت عین خدائی

دمی داری از آن دم در خدائی

از آن کردی تو از صورت جدائی

دمی در عین دیدار خدائی

دمی از جسم و جان کلّی جدائی