گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

 

ز چاک سینه خود هر که قبله گاهش نیست

به هیچ وجه به درگاه قرب راهش نیست

ز آه سرد بود بادبان کشتی دل

به هیچ جا نرسد هر دلی که آهش نیست

غرض ز وسعت میدان لامکان، شان است

[...]

صائب تبریزی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بی‌خبر

 

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

[...]

شهریار