گنجور

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵

 

ترا بود باید نگهبان او

پدروار لرزنده بر جان او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۳

 

سزا دید رفتن سوی خان او

شد از مژده دلشاد مهمان او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۲

 

تو زین ناپسندیده فرمان او

هم اکنون بپیچان تن و جان او

فردوسی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

 

بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او

مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او

چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او

چون به ایوان باده بگسارند دلداران او

کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او

[...]

قطران تبریزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام

 

ستاره سپاه بزرگان او

شهاب است شمشیر ترکان او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰ - نیرنگ کوش با رومیان

 

هر آن شاه کآید به فرمان او

بماند بدو افسر و جان او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۴۱ - جنگ کوش پیل دندان با چینیان

 

هوا گشته بی جان ز پیکان او

زمین گشته مرجان ز میدان او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۵۷ - جنگ تن به تن شاه چین با کوش پیل دندان

 

نگه کرد در چهر و دندان او

در اندام، لرزنده شد جان او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۶۹ - تسلیم شهر و زنهار دادن کوش سپاه قراطوس را

 

قراطوس بود و نیاگان او

نیاگان ما زیر فرمان او

ایرانشان
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص)

 

عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او

دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او

خاصگی دستراست بر در وحدت دل است

اینکه به دست چپ است داغگه ران او

تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح پدر خویش علی نجار

 

سلسلهٔ ابر گشت زلف زره سان او

قرصهٔ خورشید شد گوی گریبان او

پنجهٔ شیران شکست قوت سودای او

جوشن مردان گسست ناوک مژگان او

خوش نمکی شد لبش، تره تر عارضش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - مطلع دوم

 

لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او

ابلق روز و شب است نامزد ران او

هر که چنین لشکرش نعل در آتش نهاد

نعل بها داد عمر بر سر میدان او

غم که درآید به دل بنگری آسیب آن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

دهر سیه کاسه‌ای است ما همه مهمان او

بی‌نمکی تعبیه است در نمک خوان او

بر سر بازار دهر نقد جفا می‌رود

رسته‌ای ار ننگری رستهٔ خذلان او

دهر چو بی‌توست خاک بر سر سالار او

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۱۰
sunny dark_mode