اگر شاه دیدی وگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدانپرست
چنان دان که چاره نباشد ز جفت
ز پوشیدن و خورد و جای نهفت
اگر پارسا باشد و رایزن
یکی گنج باشد براگنده زن
بویژه که باشد به بالا بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند
خردمند و هشیار و با رای و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم
برین سان زنی داشت پرمایه شاه
به بالای سرو و به دیدار ماه
بدین مسیحا بد این ماهروی
ز دیدار او شهر پر گفت و گوی
یکی کودک آمدش خورشید چهر
ز ناهید تابندهتر بر سپهر
ورا نامور خواندی نوشزاد
نجستی ز ناز از برش تندباد
ببالید برسان سرو سهی
هنرمند و زیبای شاهنشهی
چو دوزخ بدانست و راه بهشت
عزیز و مسیح و ره زردهشت
نیامد همیزند و استش درست
دو رخ را به آب مسیحا بشست
ز دین پدر کیش مادر گرفت
زمانه بدو مانده اندر شگفت
چنان تنگدل گشته زو شهریار
که از گل نیامد جز از خار بار
در کاخ و فرخنده ایوان او
ببستند و کردند زندان او
نشستنگهش جند شاپور بود
از ایران وز باختر دور بود
بسی بسته و پر گزندان بدند
برین بهره با او به زندان بدند
بدان گه که باز آمد از روم شاه
بنالید زان جنبش و رنج راه
چنان شد ز سستی که از تن بماند
ز ناتندرستی باردن بماند
کسی برد زی نوشزاد آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
جهانی پر آشوب گردد کنون
بیارند هر سو به بد رهنمون
جهاندار بیدار کسری بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
ز مرگ پدر شاد شد نوشزاد
که هرگز ورا نام نوشین مباد
برین داستان زد یکی مرد پیر
که گر شادی از مرگ هرگز ممیر
پسر کو ز راه پدر بگذرد
ستمکاره خوانیمش ار بیخرد
اگر بیخ حنظل بود تر و خشک
نشاید که بار آورد شاخ مشک
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش ز اول بکشت
اگر میل یابد همی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد و خاک
نه زو بار باید که یابد نه برگ
ز خاکش بود زندگانی و مرگ
یکی داستان کردم از نوشزاد
نگه کن مگر سر نپیچی ز داد
اگر چرخ را کوش صدری بدی
همانا که صدریش کسری بدی
پسر سر چرا پیچد از راه اوی
نشست که جوید ابر گاه اوی
ز من بشنو این داستان سر به سر
بگویم تو را ای پسر در بدر
چو گفتار دهقان بیاراستم
بدین خویشتن را نشان خواستم
که ماند ز من یادگاری چنین
بدان آفرین کو کند آفرین
پس از مرگ بر من که گویندهام
بدین نام جاوید جویندهام
چنین گفت گویندهٔ پارسی
که بگذشت سال از برش چار سی
که هر کس که بر دادگر دشمنست
نه مردم نژادست که آهرمنست
هم از نوشزاد آمد این داستان
که یاد آمد از گفته باستان
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت زان خسروانی درخت
در کاخ بگشاد فرزند شاه
برو انجمن شد فراوان سپاه
کسی کو ز بند خرد جسته بود
به زندان نوشینروان بسته بود
ز زندانها بندها برگرفت
همه شهر ازو دست بر سر گرفت
به شهر اندرون هرک ترسا بدند
اگر جاثلیق ار سکوبا بدند
بسی انجمن کرد بر خویشتن
سواران گردنکش و تیغزن
فراز آمدندش تنی سیهزار
همه نیزهداران خنجرگزار
یکی نامه بنوشت نزدیک خویش
ز قیصر چو آیین تاریک خویش
که بر جندشاپور مهتر تویی
همآواز و همکیش قیصر تویی
همه شهر ازو پرگنهکار شد
سر بخت برگشته بیدار شد
خبر زین به شهر مداین رسید
ازان که آمد از پور کسری پدید
نگهبان مرز مداین ز راه
سواری برافگند نزدیک شاه
سخن هرچ بشنید با او بگفت
چنین آگهی کی بود در نهفت
فرستاده برسان آب روان
بیامد به نزدیک نوشینروان
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد از نوشزاد
ازو شاه بشنید و نامه بخواند
غمی گشت زان کار و تیره بماند
جهاندار با موبد سرفراز
نشست و سخن رفت چندی به راز
چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر
بفرمود تا نزد او شد دبیر
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد
نخستین بران آفرین گسترید
که چرخ و زمان و زمین آفرید
نگارندهٔ هور و کیوان و ماه
فروزندهٔ فر و دیهیم و گاه
ز خاشاک ناچیز تا شیر و پیل
ز گرد پی مور تا رود نیل
همه زیر فرمان یزدان بود
وگر در دم سنگ و سندان بود
نه فرمان او را کرانه پدید
نه زو پادشاهی بخواهد برید
بدانستم این نامهٔ ناپسند
که آمد ز فرزند چندین گزند
وزان پرگناهان زندانشکن
که گشتند با نوشزاد انجمن
چنین روز اگر چشم دارد کسی
سزد گر نماند به گیتی بسی
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز کسری بر آغاز تا نوشزاد
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
پی پشه و مور با پیل و کرگ
زمین گر گشاده کند راز خویش
بپیماید آغاز و انجام خویش
کنارش پر از تاجداران بود
برش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ جیب پیراهنش
چه افسر نهی بر سرت بر چه ترگ
بدو بگذرد زخم پیکان مرگ
گروهی که یارند با نوشزاد
که جز مرگ کسری ندارند یاد
اگر خود گذر یابی از روز بد
به مرگ کسی شاد باشی سزد
و دیگر که از مرگ شاهان داد
نگیرد کسی یاد جز بدنژاد
سر نوشزاد از خرد بازگشت
چنین دیو با او همآواز گشت
نباشد برو پایدار این سخن
برافراخت چون خواست آمد ببن
نبایست کو نزد ما دستگاه
بدین آگهی خیره کردی تباه
اگر تخت گشتی ز خسرو تهی
همو بود زیبای شاهنشهی
چنین بود خود در خور کیش اوی
سزاوار جان بداندیش اوی
ازین بر دل اندیشه و باک نیست
اگر کیش فرزند ما پاک نیست
وزین کس که با او بهم ساختند
وز آزرم ما دل بپرداختند
وزان خواسته کو تبه کرد نیز
همی بر دل ما نسنجد به چیز
بداندیش و بیکار و بدگوهرند
بدین زیردستی نه اندر خورند
ازین دست خوارست بر ما سخن
ز کردار ایشان تو دل بد مکن
مرا بیم و باک از جهانداورست
که از دانش برتران برترست
نباید که شد جان ما بیسپاس
به نزدیک یزدان نیکیشناس
مرا داد پیروزی و فرهی
فزونی و دیهیم شاهنشهی
سزای دهش گر نیایش بدی
مرا بر فزونی فزایش بدی
گر از پشت من رفت یک قطره آب
به جای دگر یافته جای خواب
چو بیدار شد دشمن آمد مرا
بترسم که رنج از من آمد مرا
وگر گاه خشم جهاندار نیست
مرا از چنین کار تیمار نیست
وزان کس که با او شدند انجمن
همه زار و خوارند بر چشم من
وزان نامه کز قیصر آمد بدوی
همی آب تیره درآمد به جوی
ازان کو همآواز و هم کیش اوست
گمانند قیصر بتن خویش اوست
کسی را که کوتاه باشد خرد
بدین نیاکان خود ننگرد
گران بیخرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد
که دشنام او ویژه دشنام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست
تو لشکر بیارای و بر ساز جنگ
مدارا کن اندر میان با درنگ
ور ای دون که تنگ اندر آید سخن
به جنگ اندرون هیچ تندی مکن
گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود
از آبی کزو سرو آزاد رست
سزد گر نباید بدو خاک شست
وگر خوار گیرد تن ارجمند
به پستی نهد روی سرو بلند
سرش برگراید ز بالین ناز
مدار ایچ ازو گرز و شمشیر باز
گرامی که خواری کند آرزوی
نشاید جدا کرد او را ز خوی
یکی ارجمندی بود کشته خوار
چو با شاه گیتی کند کارزار
تواز کشتن او مدار ایچ باک
چوخون سرخویش گیرد به خاک
سوی کیش قیصر گراید همی
ز دیهیم ما سر بتابدهمی
عزیزی بود زار و خوار و نژند
گزیده به شاهی ز چرخ بلند
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار با هوش و پشمینه پوش
که هرکو به مرگ پدر گشت شاد
ورا رامش و زندگانی مباد
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آید به جوی
نه آسانیی دید بی رنج کس
که روشن زمانه برینست و بس
تو با چرخ گردان مکن دوستی
کهگه مغز اویی و گه پوستی
چه جویی زکردار او رنگ و بوی
بخواهد ربودن چو به نمود روی
بدان گه بود بیم رنج و گزند
که گردون گردان برآرد بلند
سپاهی که هستند با نوش زاد
کجا سر به پیچند چندین ز داد
تو آن را جز از باد و بازی مدان
گزاف زنان بود و رای بدان
هران کس که ترساست از لشکرش
همی از پی کیش پیچد سرش
چنینست کیش مسیحا که دم
زنی تیز و گردد کسی زو دژم
نه پروای رای مسیحابود
به فرجام خصمش چلیپا بود
دگر هرکه هست از پراگندگان
بدآموز و بدخواه و از بندگان
از ایشان یکی برتری رای نیست
دم باد با رای ایشان یکیست
به جنگ ار گرفته شود نوشزاد
برو زین سخنها مکن هیچ یاد
که پوشیده رویان او در نهان
سرآرند برخویشتن بر زمان
هم ایوان او ساز زندان اوی
ابا آنک بردند فرمان اوی
در گنج یک سر بدو برمبند
وگرچه چنین خوار شد ارجمند
ز پوشیده رویان و از خوردنی
ز افگندنی هم ز گستردنی
برو هیچ تنگی نباید به چیز
نباید که چیزی نیابد به نیز
وزین مرزبانان ایرانیان
هران کس که بستند با او میان
چو پیروز گردی مپیچان سخن
میانشان به خنجر به دو نیم کن
هران کس که او دشمن پادشاست
به کام نهنگش سپاری رواست
جزان هرک ما را به دل دشمنست
ز تخم جفا پیشه آهرمنست
ز ما نیکوییها نگیرند یاد
تو را آزمایش بس ازنوش زاد
ز نظاره هرکس که دشنام داد
زبانش بجنبید بر نوش زاد
بران ویژه دشنام ما خواستند
به هنگام بدگفتن آراستند
مباش اندرین نیزهمداستان
که بدخواه راند چنین داستان
گراو بی هنرشد هم ازپشت ماست
دل ما برین راستی برگواست
زبان کسی کو ببد کرد یاد
وزو بود بیداد برنوش زاد
همه داغ کن برسر انجمن
مبادش زبان ومبادش دهن
کسی کو بجوید همی روزگار
که تا سست گردد تن شهریار
به کار آورد کژی و دشمنی
بداندیشی و کیش آهرمنی
بدین پادشاهی نباشد رواست
که فر و سر و افسر و چهر ماست
نهادند برنامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت پویان به راه
چو از ره سوی رام برزین رسید
بگفت آنچ از شاه کسری شنید
چو آن گفته شد نامه او بداد
به فرمان که فرمود با نوش زاد
سپه کردن و جنگ را ساختن
وز آزرم او مغز پرداختن
چوآن نامه برخواند مرد کهن
شنید از فرستاده چندی سخن
بدانگه که خیزد خروش خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت
پس آگاهی آمد سوی نوشزاد
سپاه انجمن کرد و روزی بداد
همه جاثلیقان و به طریق روم
که بودند زان مرز آبادبوم
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون
برآمد خروش از در نوشزاد
بجنبید لشکر چو دریا ز باد
به هامون کشیدند یکسر ز شهر
پر از جنگ سر دل پر از کین و زهر
چو گرد سپه رام برزین بدید
بزد نای رویین وصف بر کشید
ز گرد سواران جوشنوران
گراییدن گرزهای گران
دل سنگ خارا همیبردرید
کسی روی خورشید تابان ندید
به قلب سپاه اندرون نوشزاد
یکی ترگ رومی به سر برنهاد
سپاهی بد از جاثلقیان روم
که پیدا نبد از پی نعل بوم
تو گفتی مگر خاک جوشان شدست
هوا بر سر او خروشان شدست
زره دار گردی بیامد دلیر
کجا نام اوبود پیروز شیر
خروشید کای نامور نوشزاد
سرت را که پیچید چونین ز داد
بگشتی ز دین کیومرثی
هم از راه هوشنگ و طهمورثی
مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
ز دین آوران کین آنکس مجوی
کجا کارخود را ندانست روی
اگر فر یزدان برو تافتی
جهود اندرو راه کی یافتی
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد
تو با او کنون جنگ سازی همی
سرت به آسمان برفرازی همی
بدین چهرچون ماه و این فرو برز
برین یال و کتف و برین دست و گرز
نبینم خرد هیچ نزدیک تو
چنین خیره شد جان تاریک تو
دریغ آن سرو تاج و نام و نژاد
که اکنون همیداد خواهی به باد
تو با شاه کسری بسنده نهای
وگر پیل و شیر دمنده نهای
چو دست و عنان توای شهریار
بایوان شاهان ندیدم نگار
چو پای و رکیب تو و یال تو
چنین شورش و دست و کوپال تو
نگارندهٔ چین نگاری ندید
زمانه چو تو شهریاری ندید
جوانی دل شاه کسری مسوز
مکن تیره این آب گیتیفروز
پیاده شو از باره زنهار خواه
به خاک افگن این گرز و رومی کلاه
اگر دور از ایدر یکی باد سرد
نشاند بروی تو بر تیره گرد
دل شهریار از تو بریان شود
ز روی تو خورشید گریان شود
به گیتی همه تخم زفتی مکار
ستیزه نه خوب آید از شهریار
گر از رای من سر به یک سو بری
بلندی گزینی و کنداوری
بسی پند پیروز یاد آیدت
سخن های بد گوی یاد آیدت
چنین داد پاسخ ورانوشزاد
کهای پیر فرتوت سر پر ز باد
ز لشکر مرا زینهاری مخواه
سرافراز گردان و فرزند شاه
مرا دین کسری نباید همی
دلم سوی مادر گراید همی
که دین مسیحاست آیین اوی
نگردم من از فره و دین اوی
مسیحای دین دار اگرکشته شد
نه فر جهاندار ازو گشته شد
سوی پاک یزدان شد آن رای پاک
بلندی ندید اندرین تیره خاک
اگرمن شوم کشته زان باک نیست
کجا زهر مرگست و تریاک نیست
بگفت این سخن پیش پیروز پیر
بپوشید روی هوا را بتیر
برفتند گردان لشکر ز جای
خروش آمد از کوس وز کرنای
سپهبد چوآتش برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذر گشسب
چپ لشکر شاه ایران ببرد
به پیش سپه در نماند ایچ گرد
فراوان ز مردان لشکر بکشت
ازان کار شد رام برزین درشت
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا چون تگرگ بهاران کنند
بگرد اندرون خسته شد نوشزاد
بسی کرد از پند پیروز یاد
بیامد به قلب سپه پر ز درد
تن از تیر خسته رخ از درد زرد
چنین گفت پیش دلیران روم
که جنگ پدر زار و خوارست و شوم
بنالید و گریان سقف را بخواند
سخن هرچ بودش به دل در براند
بدو گفت کین روزگارم دژم
ز من بر من آورد چندین ستم
کنون چون به خاک اندر آید سرم
سواری برافگن بر مادرم
بگویش که شد زین جهان نوشزاد
سرآمدبدو روز بیداد و داد
تو از من مگر دل نداری به رنج
که اینست رسم سرای سپنج
مرا بهره اینست زین تیره روز
دلم چون بدی شاد و گیتیفروز
نزاید جز از مرگ را جانور
اگر مرگ دانی غم من مخور
سر من ز کشتن پر از دود نیست
پدر بتر از من که خشنود نیست
مکن دخمه و تخت و رنج دراز
به رسم مسیحا یکی گور ساز
نه کافور باید نه مشک و عبیر
که من زین جهان کشته گشتم بتیر
بگفت این و لب را بهم برنهاد
شد آن نامور شیردل نوشزاد
چو آگاه شد لشکر از مرگ شاه
پراگنده گشتند زان رزمگاه
چو بشنید کو کشته شد پهلوان
غریوان به بالین او شد دوان
ازان رزمگه کس نکشتند نیز
نبودند شاد و نبردند چیز
و را کشته دیدند و افگنده خوار
سکوبای رومی سرش بر کنار
همه رزمگه گشت زو پر خروش
دل رام برزین پر از درد و جوش
زاسقف بپرسید کزنوش زاد
از اندرز شاهی چه داری به یاد
چنین داد پاسخ که جز مادرش
برهنه نباید که بیند برش
تن خویش چون دید خسته به تیر
ستودان نفرمود و مشک و عبیر
نه افسر نه دیبای رومی نه تخت
چو از بندگان دید تاریک بخت
برسم مسیحا کنون مادرش
کفن سازد و گور و هم چادرش
کنون جان او با مسیحا یکیست
همانست کاین خسته بردار نیست
مسیحی بشهر اندرون هرک بود
نبد هیچ ترسای رخ ناشخود
خروش آمد از شهروز مرد و زن
که بودند یک سر شدند انجمن
تن شهریار دلیر و جوان
دل و دیده شاه نوشینروان
به تابوتش از جای برداشتند
سه فرسنگ بر دست بگذاشتند
چوآگاه شد زان سخن مادرش
به خاک اندرآمد سر و افسرش
ز پرده برهنه بیامد به راه
برو انجمن گشته بازارگاه
سراپردهای گردش اندر زدند
جهانی همه خاک بر سر زدند
به خاکش سپردند و شد نوشزاد
ز باد آمد و ناگهان شد به باد
همه جند شاپور گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
چه پیچی همی خیره در بند آز
چودانی که ایدر نمانی دراز
گذرجوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد به سیری مبوی
مگردان سرازدین وز راستی
که خشم خدای آورد کاستی
چو این بشنوی دل زغم بازکش
مزن بر لبت بر ز تیمار تش
گرت هست جام میزرد خواه
به دل خرمی را مدان از گناه
نشاط وطرب جوی وسستی مکن
گزافه مپرداز مغزسخن
اگر در دلت هیچ حب علیست
تو را روز محشر به خواهش ولیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی دارد که به توصیف زندگی و حوادث پیرامون شاهی به نام نوش زاد میپردازد. او فرزند خسرو و با صفات مثبتی چون پاکدلی و فرتوتی نمایش داده میشود. در داستان، نوش زاد با چالشها و مشکلاتی مواجه میشود که شامل حسادت و بحرانهای داخلی است. در نهایت، او با مشکلاتی در جنگ و توطئههایی روبرو میشود و از مرگ پدرش شادمانی میکند که این امر باعث بروز ناامنی و آشوب در کشور میشود. داستان به بررسی اخلاق، ریاکاری و سرنوشت حاکمان میپردازد و به نوعی نقد جامعه و قدرت را در بر دارد. در پایان، مرگ نوش زاد و تاسف برخی از افراد درباره او بیان میشود که نشاندهنده عواقب جنگ و قدرت و سرنوشت انسانی است.
هوش مصنوعی: اگر شاهی دیدی یا فردی زیر دست، یا مردی پاکدل که به خدا ایمان دارد، به آنها احترام بگذار.
هوش مصنوعی: بدان که هیچ راهی برای دوری از همسر نیست، چه در پوشش و چه در خوراک و چه در مکان خلوت.
هوش مصنوعی: اگر فردی پارسا و خوشفکر باشد، به مانند گنجی است که باید آن را به دست آورد و استخراج کرد.
هوش مصنوعی: به ویژه زمانی که کسی با قد بلندی در مرتفعی قرار دارد و تا پایین، چون گیسوهای مشکی، دچار افسون و جذبه میشود.
هوش مصنوعی: کسی که دانا و آگاه است و با تفکر و احترام صحبت میکند، کلامش زیبا و لحنش ملایم است.
هوش مصنوعی: در اینجا دختری با ویژگیهای برجسته و ویژهای وجود دارد که در کنار درخت سرو ایستاده و به تماشای ماه میپردازد.
هوش مصنوعی: به دلیل دیدار او، این ماهروی در نظر مسیحایی به وجود آمده و شهر پر از صحبت و گفتگو دربارهاش میباشد.
هوش مصنوعی: یک کودک به دنیا آمد که چهرهاش از نور خورشید درخشانتر و زیباتر از ناهید (زهره) بود و در آسمان میدرخشید.
هوش مصنوعی: تو او را با نام نیکو خواندی، در حالی که از لطافت و زیباییاش مانند نوش زاده، در برابر تندباد و شرایط سخت، سرسخت و مقاوم است.
هوش مصنوعی: به زیبایی و هنرمندی شکلهای بلند و خوش قامت افتخار کنید، همانطور که به زیبایی شاهان توجه میشود.
هوش مصنوعی: وقتی جهنم به حقیقت و مسیر بهشت آگاه شد، مسیح و راه زرتشت نیز شناخته شدند.
هوش مصنوعی: او به درستی دو چهره را به آب مقدس شستشو میدهد، اما هنوز نیامده است و میزند.
هوش مصنوعی: از اعتقادات پدر و تربیت مادر، زمانه به حیرت افتاده است.
هوش مصنوعی: حالت دلتنگی و غم شهریار به حدی رسیده که دیگر از دنیای زیبا هیچ خبر خوشی نمیرسد و تنها درد و رنج را احساس میکند.
هوش مصنوعی: او را در کاخی باشکوه و خوشحال کننده محبوس کردند و به نوعی زندانی نمودند.
هوش مصنوعی: شهر جند شاپور در ایران قرار داشت و از کشورهای غربی دور بود.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل اینکه او بهرهای از زمین و دنیا دارد، به او حسادت میورزند و او را به زندان میاندازند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از روم بازگشت، از آن سفر طولانی و دشوار به شدت شکایت کرد و به خاطر زحمتی که کشیده بود، گلهگویی کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و ناتوانی، به حدی رسید که دیگر توانایی حفظ بدنش را نداشت و از این وضعیت به شدت رنج میبرد.
هوش مصنوعی: کسی خبر از زادگاه نوشین (نوشزاد) آورد که آنجا دیگر خبری از سروری و عظمت شاهانه نیست و به تاریکی گراییده است.
هوش مصنوعی: دنیا اکنون به شدت دچار آشفتگی شده است و هرجا که برویم، بدیها راهنمای ما خواهند بود.
هوش مصنوعی: جهاندار و پادشاه کسری از خواب بیدار شد و جان به جانآفرین تسلیم کرد و سرزمین خود را به دیگری سپرد.
هوش مصنوعی: نوشزاد از مرگ پدر شادی نکرد، چرا که نمیخواست نامی نیکو و خوش از او باقی بماند.
هوش مصنوعی: در این داستان، مردی سالخورده صحبت میکند و میگوید که اگر کسی از مرگ بیخیال باشد، هرگز از شادی و سرزندگی بازنمیماند.
هوش مصنوعی: اگر پسری از مسیر پدرش خارج شود و به نافرمانی و ستمکاری روی آورد، او را نادان و جاهل میدانیم.
هوش مصنوعی: اگر ریشه گیاهی تلخ و نامطبوع باشد، نه تنها محصول خوبی نخواهد داد بلکه حتی نمیتوان انتظار داشت که میوهای خوشعطر و دلنشین به بار آورد.
هوش مصنوعی: چرا باید از آن ویژگی (سرشت) خود عقبنشینی کند، درحالیکه نگهدارندهاش از همان ابتدا او را کشت؟
هوش مصنوعی: اگر انسان به سوی خاک و زمین تمایل پیدا کند، از نور خورشید و طراوت باد و عناصر طبیعی دور میشود.
هوش مصنوعی: نه از او باید انتظار باری داشت، نه از خاک او نشانهای از زندگی و مرگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: داستانی را از نوشزاد روایت میکنم، مراقب باش که از حق و انصاف منحرف نشوی.
هوش مصنوعی: اگر با زحمت و تلاش زیادی به دستاوردی نرسیدهای، بدانی که در تلاشهای دیگر نیز به نتیجهای نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: پسر چرا از راه او منحرف میشود؟ او نشسته است تا ببیند که آیا ابر بارانزا میآید یا نه.
هوش مصنوعی: به من گوش کن، من این داستان را تمام و کمال برای تو تعریف میکنم، ای پسر گمشده.
هوش مصنوعی: زمانی که سخن دهقان را آراستم، خواستم که نشانی از خودم داشته باشم.
هوش مصنوعی: یادگاری از من به جا بماند که اینگونه باعث تحسین شود؛ چه کسی میتواند چنین تحسینی را انجام دهد؟
هوش مصنوعی: بعد از مرگ، نام من جاودانه خواهد ماند و همچنان کسی به جستجوی آثار من ادامه خواهد داد.
هوش مصنوعی: گویندهٔ پارسی میگوید که چهار سال از آن زمان گذشته است.
هوش مصنوعی: هر کس که با دادگر دشمنی کند، دیگر انسان نیست و به مانند دیو و اهریمن است.
هوش مصنوعی: این داستان از نوشزاد آغاز شده و به یادگاری از سخنان گذشته اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند کسری (پادشاه ایران) خبر را شنید که تخت و سلطنت از آن خاندان خسروانی خواهد بود، شگفت زده و متعجب شد.
هوش مصنوعی: فرزند شاه در کاخ را باز کرد و جمعیتی بزرگ گرد هم آمدند.
هوش مصنوعی: کسی که از محدودیتهای عقل آزاد شده بود، در دام روح لطیف و شیرینی گرفتار شده بود.
هوش مصنوعی: از زندانها تمام بندها برداشته شد و همه مردم شهر از شادی بر سر خود دست زدند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در شهر ترساییها باشد، اگر مقام والای دینی مانند جاثلیق را نیز داشته باشد، نمیتواند برتر از آنها شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان با گردنهای بلند و شمشیر به دست، دور هم اجتماع کردند.
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت او به قدری است که سیهزار جنگجو با نیزه و خنجر به حضورش آمدهاند.
هوش مصنوعی: شخصی نامهای نوشت و آن را به یکی از نزدیکانش ارسال کرد، مانند سنت و نحوهای که قیصر (امپراتور) خود را در تاریکیها و بیخبری حفظ میکند.
هوش مصنوعی: تو برترین و بزرگترین در جندشاپور هستی و همنوا و هممذهب با قیصر هستی.
هوش مصنوعی: تمام شهر به خاطر او پر از گناهکار شد و حالا بخت بد خود را شناخت و بیدار شد.
هوش مصنوعی: خبر این موضوع به شهر مداین رسید که از نسل کسری، کسی ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: نگهبان مرز مداین از سمت سواری خبر مهمی را به نزدیک شاه آورد.
هوش مصنوعی: هرچه شنیدهای، با او در میان بگذار. آیا کسی بوده که این اطلاعات را در پنهان نگهدارد؟
هوش مصنوعی: پیامآور با آب زلال به سوی نوشینروان آمد.
هوش مصنوعی: او گفت آنچه را که شنیده بود و نامهای نوشت که در آن سخنانی بیان شده بود که از زن نوشزاد به روشنی آمده بود.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه از او نامهای را خواند، دچار اندوه شد و در دلش غمی ایجاد گشت و حالتی تیره و ناامید به او دست داد.
هوش مصنوعی: پادشاه با مرد حکیم و پرمقام نشسته و مدت زمانی درباره موضوعات پنهانی گفتوگو کردند.
هوش مصنوعی: وقتی آن حرف در دلش اثر گذاشت، فرمان داد تا نویسندهای به نزد او برود.
هوش مصنوعی: کسی نامهای نوشت که پر از غم و اندوه بود، چهرهاش مانند خورشید در میان ابرهای تیره و لبش از سرما و غصه پر شده بود.
هوش مصنوعی: در ابتدا، خالق بزرگ، آفرینش را آغاز کرد و جهان، زمان و زمین را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: نقاشی که خورشید و ستارهها و ماه را ترسیم میکند، آفرینندهی زیبایی و جلال و نشانههای سلطنت است.
هوش مصنوعی: از چیزهای بیاهمیت و کوچک همچون کاه و علف تا موجودات بزرگ و قوی مثل شیر و فیل، همه چیز از پایینترین مرتبه تا بالاترین سطح وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه به اراده و فرمان خداوند هستند، حتی اگر در ظاهر و شرایط سخت و دشوار زندگی قرار داشته باشند.
هوش مصنوعی: نه مرز و حدی برای فرمان او وجود دارد و نه کسی میتواند از او پادشاهی بگیرد.
هوش مصنوعی: متوجه شدم که این نامه ناگوار و نامناسب که از فرزند آمد، چه آسیبهایی را به همراه داشته است.
هوش مصنوعی: سازماندهی و آزادی پرندگان گناهکار که در جمعی خوشطعم و تازهزاد به دور هم جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر روزی کسی چشم به این دنیا داشته باشد، انتظار میرود که دیگران در این دنیا زیاد نمانند.
هوش مصنوعی: حرف از مرگ را کسی از مادر به دنیا نیاورده است، جز اینکه از آن زمان که کسری متولد شد تا نوشزاد.
هوش مصنوعی: مرگ مانند چنگال و منقار، هیچ کس را نمیگذارد بیخطر. حتی حیوانات کوچک و بزرگ، از جمله پشه و مور، یا فیل و کرکس، همگی در معرض آن قرار دارند.
هوش مصنوعی: اگر زمین اسرار خود را نشان دهد، انسان میتواند به سفر آغاز و پایان خود بپردازد.
هوش مصنوعی: در کنار او افرادی با تاج و تخت فراوان بودند و بر روی او آثار خون سواران دیده میشد.
هوش مصنوعی: دامن او پر از مردان آگاه و پیراهنش پر از زیباییهای دلنشین است.
هوش مصنوعی: چه افسر زیبا و دلربایی بر سر خود میگذاری، اما با کمال تاسف، تیر خطر مرگ به سادگی از کنارت میگذرد.
هوش مصنوعی: گروهی که دوست دارند به زندگی خوش و شاد، تنها به یاد مرگ کسری هستند و چیز دیگری در ذهنشان نیست.
هوش مصنوعی: اگر به جایی برسی که روزهای بد به پایان رسیده و مرگ کسی باعث شادیات شود، این احساس طبیعی است و باید آن را بپذیری.
هوش مصنوعی: هیچکس جز بدنژاد، از مرگ پادشاهان یاد نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: سر نوشزاد، از درک و فهم خود بازگشت و به همین دلیل آن دیو نیز با او همصدا و همزمان شد.
هوش مصنوعی: این سخن همیشه پایدار نخواهد ماند و مانند پرچم برافراشتهای که فقط زمانی بهوجود میآید که ارادهای باشد، در زمان نیاز به نمایش درمیآید.
هوش مصنوعی: نباید کسی که در کنار ماست، با این آگاهی که دارد، ما را به اشتباه بیندازد و دچار نابودی کند.
هوش مصنوعی: اگرچه تخت و مقام و قدرت خود را از دست بدهی، اما همان زیبایی و جذابیت تو همچنان مانند شاهان درخشان خواهد بود.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی با توجه به باورها و اعتقاداتی که دارد، شایسته یا مناسب برای خود و سبک زندگیاش است. همچنین، او شخصیت یا روحیهای دارد که با تفکر منفی یا بدخواهانهای که بر او حاکم است، ارتباط دارد.
هوش مصنوعی: نگران نباش، حتی اگر روح و ایمان فرزند ما خالص و درست نباشد، باز هم دل ما آرام است و به آن اندیشهای نداریم.
هوش مصنوعی: از آن فردی که با او سازش کردند و به خاطر شرم و حیا، دلها را از او جدا کردند.
هوش مصنوعی: و از آنچه که خواسته، به ما آسیب رسانده است، و اکنون هیچ چیزی نمیتواند بر دل ما سنگینی کند.
هوش مصنوعی: افرادی که ذهن منفی و وقت تلفکن دارند و از نظر اخلاقی ناپسند هستند، شایستهی این جایگاه پایین نیستند.
هوش مصنوعی: از این گروه، سخنان ناپسند را دربارهی رفتار آنان بر ما نرسانید. نسبت به آنها بدی نکنید.
هوش مصنوعی: من از داور عالم ترس و نگرانی دارم، چرا که او از هر دانشمندی بالاتر و برتر است.
هوش مصنوعی: نباید جان ما بدون شکرگزاری به پیشگاه خداوندی که نیکیها را میشناسد، باشد.
هوش مصنوعی: مرا پیروزی و موفقیت بخشید و نیز افتخار و تاج شاهی را عطا کرد.
هوش مصنوعی: پاداشی که برای بخشندگی و نیکی میگیرم، شامل بدیهای من نیز میشود و هر چه بیشتر دعا کنم، بر بدیهای من افزوده میشود.
هوش مصنوعی: اگر یک قطره آب از پشت من برود، در جایی دیگر مستقر میشود و در آنجا آرام میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که بیدار شدم، دشمن به من نزدیک شد و من ترسیدم چون رنج و مشکل به سراغم آمد.
هوش مصنوعی: اگر زمانی خشم خداوند بر من نباشد، از چنین مسئلهای نگران نیستم.
هوش مصنوعی: هر کسی که با او جمع شده است، همهشان در نظر من زار و ذلیل به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از نامهای که از قیصر (پادشاه روم) آمده، خبرهای ناخوشایند و ناامیدکنندهای به گوش میرسد که باعث ایجاد ناآرامی و اضطراب در جامعه میشود. به نوعی، این خبرها مانند آب تیرهای هستند که به جوی میریزد و جو را آلوده میکند.
هوش مصنوعی: کسی که همدل و همفکر اوست، بسنده میکند به او و او را مانند فرمانروای خود میشمارد.
هوش مصنوعی: کسی که از لحاظ فکری ضعیف باشد، نباید به نیاکان و پیشینیان خود بیاحترامی کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بیخرد و نادان باشد، به حق و انصاف توجهی نمیکند و در برابر انتقادها و اعتراضات، فقط دشنام میدهد. در چنین حالتی، بهتر است که ما به او پاسخ ندهیم و زبانمان را در برابر ناسزاگوییاش باز نکنیم.
هوش مصنوعی: دشنامی که به ما داده میشود به خاطر ویژگیهای ماست و این دشنام به نوعی مرتبط با وجود و هویت ماست.
هوش مصنوعی: برتو لازم است که نیروهایت را آماده کنی و در میدان نبرد با احتیاط و تدبیر عمل کنی.
هوش مصنوعی: اگر کسی کمفهم باشد و در گفتوگو به بنبست برسد، در درونش هیچگونه خشونتی بروز نده.
هوش مصنوعی: بهتر است او را بگیریم تا اینکه او را بکشیم، مگر اینکه او از گناه خود بازگردد.
هوش مصنوعی: اگر قرار است که درخت سرو از آب پاک و زلالی به رشد و سربلندی برسد، شایسته است که از خاک ناپاک دور بماند.
هوش مصنوعی: اگر بدن ارزشمند و گرامی به ذلت و پستی بیفتد، به مانند این است که چهره بلندی همچون سرو را به خاک بیفکند.
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی از کسی که به او وابستهای، غافل شوی و او را رها کنی. حتی اگر خطراتی مانند جنگ و جدل وجود داشته باشد، از او دور نشو.
هوش مصنوعی: اگر کسی که عزیز است به خود تحقیر میزند، نباید او را از خود دور کرد.
هوش مصنوعی: یک شخص بزرگ و محترم وجود داشت که به خاطر قدرت و اهمیتش، با شاه جهان در نبرد بود.
هوش مصنوعی: او را نکش، هیچ نگرانی نداشته باش، زیرا اگر خونش بر زمین بریزد، رنگ خاک را به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: به سوی اعتقادات و باورهای قیصر میرود و از تاج و تخت ما سر بر میدارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره شده که در وضعیت بسیار بد و ناخوشایندی به سر میبرد، اما به طور ناگهانی به مقام والایی دست پیدا کرده است. او که قبلاً در شرایط سخت و ذلتآور بود، اکنون به رتبهای بلند و شاهانه رسیده است.
هوش مصنوعی: در این داستان، شخصی به نام مهرنوش که پرستار است و باهوش و در لباس پشمی ظاهر شده، معرفی میشود.
هوش مصنوعی: هر کس به مرگ پدرش شاد شود، هیچ لذتی و زندگی خوشیای برای او باقی نیست.
هوش مصنوعی: به دنبال روشنی در تاریکی نباش، چرا که آتش نمیتواند به آب در جوی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: هیچ کسی بدون چالش و سختی، روشنی و زیباییهای زندگی را نخواهد دید؛ زیرا تنها در سایههای رنج و تلاش است که به آرامش و روشنایی دست مییابیم.
هوش مصنوعی: با پرچرخ روزگار دوستی نکن، زیرا گاهی درون او عمق و حقیقتی است و گاهی فقط ظاهرش دیده میشود.
هوش مصنوعی: چه انتظاری میتوان از دیوانگی او داشت، وقتی که فقط با دیدن چهرهاش، همهی زیباییها و احساسات را به دست میآورد؟
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از رنج و آزار میترسد، باید بدانید که سرنوشت و تقدیر در نهایت به اوج خود خواهد رسید.
هوش مصنوعی: سربازانی که با خوبی و شادی به دنیا آمدهاند، چگونه ممکن است در برابر ناامیدی و ظلم سر تسلیم فرود آورند؟
هوش مصنوعی: تو فکر نکن که آنچه میگویی فقط از روی باد و شوخی است، زیرا این موضوع جدی و مبتنی بر اندیشه است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دین مسیحیت گرایش دارد، از گروه خود دور شده و به خاطر آیینش به فکر تردید و انحراف افتاده است.
هوش مصنوعی: به این معناست که روش و طرز تفکر شخصیتی مثل مسیحا چنین است که با گفتن یک کلمه یا جمله، میتواند سریعاً احساسات و واکنشهای دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را دچار تغییر کند.
هوش مصنوعی: او نگران نظر مسیحا نبود، زیرا در پایان کارش، او به صلیب کشیده شده بود.
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار این افراد نادرست و بداندیش وجود دارد، باید از آنها فاصله بگیرد و به آنها اعتماد نکند.
هوش مصنوعی: برتری در فکر و اندیشهی آنها وجود ندارد، زیرا افکارشان همچون نفس باد، بیثبات و ناپایدار است.
هوش مصنوعی: اگر در گود مبارزه به هر دلیلی به جنگ پرداخته شود، از یادآوری این موضوعات و صحبتها پرهیز کن.
هوش مصنوعی: افرادی که به طرز پنهانی زندگی میکنند، در خلوت و بیخبر از دیگران، به مراقبت از خود و زمان میپردازند و تدبیرهایی میکنند.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که به رغم اینکه کسی را به زندان بردهاند، اما همچنان نشانههای قدرت و فرمانروایی او در آنجا وجود دارد. یعنی این شخص با وجود محدودیتها و تبعید، هنوز هم تأثیر و نفوذ خود را حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است کسی به خاطر شرارتها و بدیهایش پیش دیگران خوار و ذلیل شود، اما ارزشهای درونی و گرانبهای او همچنان باقی است و نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
هوش مصنوعی: از زنان باوقار و از خوراک خوشمزه و همچنین از چیزهایی که در دل میپروریم، هر چیزی که زیباست و گسترده است، لذت میبریم.
هوش مصنوعی: برو، هیچ محدودیتی نباید در چیزی وجود داشته باشد، زیرا هیچ چیزی نمیتواند به غیر از آنچه هست، به دست آورد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با این مرزبانان ایرانی رابطه برقرار کند، به نوعی به آنها وابسته شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که بر دشمان خود پیروز شوی، در گفتار با آنها درشتی نکن و با تندی رفتار نکن. مانند آنکه با شمشیر، سخنانشان را به دو قسمت تقسیم کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که با پادشاه دشمنی کند، سزاوار است که جوابی سخت و سنگین ببیند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش دشمنی دارد، از همان تخم جفایی که در وجودش نهفته است، منشأ شرارت و بدی میشود.
هوش مصنوعی: از ما خوبیها را به یاد نداشته باشند، بلکه تو را آزمایش کنند و دوباره زنده شو.
هوش مصنوعی: هر کس که به تماشای دیگران دشنام دهد، زبانش باید بر طعام خوشمزهای که از آب و گل به وجود آمده، حرکت کند.
هوش مصنوعی: در زمان بدگویی و ناسزا، آنها اقدام به تزیین و زیبایی کلمات خود کردند.
هوش مصنوعی: در این وضعیت همنظر و همپیمان نباشید، زیرا دشمنان همین داستانها را به راه میاندازند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون هنر و مهارت شود، باید بداند که این مشکل از خود ماست و دلمان بر این حقیقت که حقیقت همیشه پیرو راستگویی است، خوش است.
هوش مصنوعی: اگر کسی زبانش را به بدی به کار ببرد و این رفتار او به ظلم و ستم منجر شود، آن شخص باید عواقب کارهایش را تحمل کند.
هوش مصنوعی: هرگز در جمع و اجتماع، سخن بدی نگو و زبانی آزاردهنده نداشته باش.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی روزگار است، باید بداند که این تلاش میتواند باعث آسیب و سستی در قدرت و جایگاه پادشاه شود.
هوش مصنوعی: کسی که از کجروی و دشمنی آگاه باشد، باید از طرز فکر بد و اعتقادات نادرست دوری کند.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که در این سلطنت، وجود زیبایی و مقام ما اجازه نمیدهد که نادیده گرفته شویم. در واقع، اشاره به اهمیت و ارزش خود دارد و بیانگر این است که باید مورد توجه و احترام قرار بگیریم.
هوش مصنوعی: برنامهای ترتیب دادند و مهر شاه را بر آن نهادند، سپس فرستاده برگشت و مسیر را دنبال کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که از راه به سمت رامان برزین رسید، آنچه را که از شاه کسری شنیده بود، بیان کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن سخن گفته شد، او نامهاش را به دست داد و به دستوری که صادر شد، به نوش زاد اعتماد کرد.
هوش مصنوعی: آماده شدن برای نبرد و ایجاد جنگ، و از روی شرم به عمق موضوع پرداخته و فکر کردن.
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد پیر نامه را خواند، از پیامآور چیزهای زیادی شنید.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای خروس به گوش میرسد، آوای طبل نیز از درگاه به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: نیروهای زیادی از شهر مداین خارج شدند و فرماندهای به نام برزین آماده جنگ شد.
هوش مصنوعی: آگاهی به سمت نوشزاد آمد و جمعیتی تشکیل داد و روزی را به او داد.
هوش مصنوعی: همه پرندگان و موجودات پرندهای که در مسیر روم حضور داشتند، از آن سرزمین آباد و با صفا بودند.
هوش مصنوعی: فرمانده شما، در درون سربازانش، همه به خون آلوده و دستشستهاند.
هوش مصنوعی: صدای بلندی از درگاه نوشزاد برخاست و لشکر مانند دریا که از باد به جنبش درآمده باشد، به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: به بیابان بردندش، از شهری که پر بود از جنگ و دل پر از کینه و سم.
هوش مصنوعی: زمانی که برزین، سردار سپاه را در حالی که مانند گردی در میدان نبرد میچرخید دید، نای آهنینش را نواخت و صدا را بلند کرد.
هوش مصنوعی: از میان سواران بزور و غرش، شجاعت و قدرتی میدرخشد که به وسیلهٔ گرزهای سنگین نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کسی که چهرهای درخشان و روشن دارد، میتواند دل سنگی و سخت را هم بشکند.
هوش مصنوعی: در دل سپاه، یک نشانه شیرینی به نام نوشزاد، یکی از سربازان رومی، بر سر گذاشت.
هوش مصنوعی: سپاهی بد از فرمانروایان روم که نشان و اثری از آنها در نعل بوم پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: تو میگویی آیا غبار و خاک در هوا به هم نخورده و بر سر او غوغا برپا نمیشود؟
هوش مصنوعی: مردی شجاع با زره و تجهیزات مبارزه به میدان آمده است، جایی که نامش به عنوان پیروزی و دلیری شناخته میشود.
هوش مصنوعی: فریاد برآورد که ای مشهور و فرخنده زاده، سر تو به چنین وضعی درآمده است که به این گونه در چرخش و پیچش افتادهای!
هوش مصنوعی: اگر از دین و مسیر کیومرث خارج شوی، مانند هوشنگ و طهمورث نیز تو را رها خواهد کرد.
هوش مصنوعی: مسیح فریبنده در اثر خودخواهی و انحراف از دین حق به خودکشی روی آورد.
هوش مصنوعی: از کسانی که به دین و دیانت مشغولاند، کسی را نجو که خودش را نشناخته و نمیداند چه کار باید بکند.
هوش مصنوعی: اگر نور و عظمت خداوند به تو تابیده باشد، چگونه ممکن است که یهودیان بر تو تسلط پیدا کنند؟
هوش مصنوعی: پدرت، که یکی از فرماندهان بزرگ و آزاده بود، شنیدی که با روم و قیصر چه کارهایی انجام داد.
هوش مصنوعی: تو اکنون با او در نبرد و جنگی و این باعث میشود سرت را به آسمان بلند کنی.
هوش مصنوعی: این چهره مانند ماه زیباست و این موها و شانهها و دستها همچون یک اهرم است.
هوش مصنوعی: نمیتوانم شاهد این باشم که هیچ عقل و فهمی در کنار تو اینگونه گیج و حیران شده باشد، در حالی که جانت تاریک است.
هوش مصنوعی: ننگ و افسوس به آن درخت بلند و با شکوهی که به خاطر زیبایی و اصالتش، اکنون به راحتی در حال نابودی است.
هوش مصنوعی: تو به قدری اهمیت داری که نیازی به مقایسه با شاه کسری نیستی و حتی قدرت و شجاعت فیل و شیر هم تو را به چالش نمیکشد.
هوش مصنوعی: ای شهریار، مانند دست و کنترل تو، من هیچ نگاری را در کنار شاهان ندیدهام.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که وجود پاها، رکاب و یال تو، شور و نشاط خاصی به تو داده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، مانند تو کسی را که هم زیبا و هم با قدرت باشد، ندیدهام.
هوش مصنوعی: ای جوان، دل شاه کسری را بیجهت نرنجان، که این دنیا همچون آب تیره و تار است و هیچ نفعی در آزار دیگران نیست.
هوش مصنوعی: پیاده شو از اسب و مواظب باش که این چماق را بر زمین نیندازی و کلاه رومی را نیز بپوش.
هوش مصنوعی: اگر باد سردی تو را دور کند و بر چهرهات سردی و غم بنشاند.
هوش مصنوعی: دل پادشاه از عشق تو آتشین خواهد شد و به خاطر زیبایی تو، خورشید نیز غمگین و گریان خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه افرادی که دروغگو و مکار هستند، از رفتارهای ستیزهجویانهشان برای یک پادشاه خوب نیست.
هوش مصنوعی: اگر از نظر من منحرف شوی و به سمت دیگری بروی، به جایی میرسی که بلندی و بزرگایی را انتخاب کردهای.
هوش مصنوعی: بسیاری از نصیحتهای خوب در ذهن تو باقی میماند، اما سخنان منفی و بد چه بسا در یاد تو باقی بماند.
هوش مصنوعی: این شخص به پیرمردی که سن و سالی از او گذشته و پر از صحبتهای ناپخته است، جواب میدهد و میگوید: "تو که اینقدر از عمرت گذشته و با تجربیاتت نباید اینگونه به حرف بیهوده بپردازی."
هوش مصنوعی: از سپاه من به هیچ وجه درخواست کمک نکن، بلکه سعی کن خود را سربلند و با افتخار نشان دهی و به مقام فرزندی پادشاهی برسی.
هوش مصنوعی: من به دین کسری نیازی ندارم و دل من همیشه به سوی مادر تمایل دارد.
هوش مصنوعی: من پیرو دین مسیح هستم و از اصول و پیامهای او جدا نخواهم شد.
هوش مصنوعی: اگر مسیحای دیندار کشته شود، این به معنی پایان دین و اعتقادات نیست و نمیتوان گفت که دیگر کسی در دنیا به خدایی او اعتقاد نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اندیشهای پاک و عالمانه به سوی خداوند متعال رفت، چرا که در این سرزمین خاکی، هیچ چیز بلند و والایی را نمیبیند.
هوش مصنوعی: اگر من در این راه کشته شوم، نگرانی ندارم، زیرا مهم نیست که مرگ از چه چیزی سر میزند و از چه چیزی برای آرامش و دردکشی خبری نیست.
هوش مصنوعی: او گفت این کلمه را در حضور پیروز که پیر است، و به خاطر آن، آسمان را با تیر پنهان کن.
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت از مکان خود حرکت کرد و صدای شکوهمندی از طبل و شیپور به گوش رسید.
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ چون آتش را برافروخت، اسب با شجاعت و دلیری به میدان آمد.
هوش مصنوعی: لشکر چپ پادشاه ایران به جلو حرکت کرد و دیگر هیچ نیرویی در سپاه نماند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان لشکر به خاطر آن ماجرا از پا درآمدند، و برزین نیرومند، آرام و قرار گرفت.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا گلولهها مانند تگرگ در بهار بر سر مردم بریزند.
هوش مصنوعی: در دل خود جستجو کن که خسته شدهای و بسیار از نصایح پیروز را به خاطر بسپار.
هوش مصنوعی: یک نفر به قلب سپاه آمد، با دلی پر از درد. بدنش از تیرها آسیب دیده و چهرهاش به خاطر درد زرد و گلگون شده است.
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان رومی به دلیران گفت که جنگ در واقع برای پدران ما زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: باید با درد و اندوه، به آسمان نگاهی بیندازید و هر چه خفته در دل دارید را بیان کنید.
هوش مصنوعی: او به من گفت که این روزگار، بسیار بر من سخت و غمانگیز است و به من ظلمهای زیادی روا داشته است.
هوش مصنوعی: حال که سرم به خاک خواهد افتاد، سواری بر مادرم غم و اندوهی را تحمیل کند.
هوش مصنوعی: به او بگو که از این دنیا خوشیها به پایان رسیده و روزهای ظلم و عدالت به اتمام رسیده است.
هوش مصنوعی: تو نسبت به من، اگر دلت را در میان نمیگذاری، باید بدانی که این هم یکی از عادتهای زندگی است.
هوش مصنوعی: من از این روزگار تاریک تنها همین را میخواهم که با دل شاد زندگی کنم و به دیگران نیز نور و شادی ببخشم.
هوش مصنوعی: جز از مرگ، جانوری به وجود نمیآید، پس اگر مرگ را بشناسی، نگران غم من نباش.
هوش مصنوعی: سر من از کشتن پر از غم و داغ است، اما پدر من بدتر از من است که از این وضعیت راضی نیست.
هوش مصنوعی: در زندگی خود، نه خود را در تنگنا و سختی قرار بده و نه به دنبال مقام و خوشیهای زودگذر باش، بلکه بهتر است به آرامش و جاودانگی فکر کنی و در حقیقت برای خود یک گور بسازی که نشانهی پایان زندگیات باشد.
هوش مصنوعی: نیازی به عطرهای خوشبو و گرانبها نیست، زیرا من در این دنیا با تیر عشق کشته شدهام.
هوش مصنوعی: او این را گفت و لبانش را به هم فشرد و آن شیر دل معروف، نوشزاد، شد.
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از مرگ شاه باخبر شد، از میدان جنگ پراکنده شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان غریوان کشته شد، کسی که خبر را شنید، به سرعت به سمت او دوید.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، کسی کشته نشد و هیچکس نیز شاد نبود و هیچ چیز به دست نیامد.
هوش مصنوعی: او را کشته دیدند و در حالتی ذلتآور دراز کشیده بود، در حالی که سرش از بدن جدا شده بود.
هوش مصنوعی: همه میدان جنگ به خاطر او پر سر و صدا شده است و دل آرام برزین پر از احساس درد و هیجان است.
هوش مصنوعی: از اسقف پرسیدند که از نصیحت پادشاه چه چیزی به خاطر داری که از آن به یاد داری؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که هیچ کس جز مادرش نباید او را بدون لباس ببیند.
هوش مصنوعی: بدن او که خسته و زخمی بود، به تیر خود را سرزنش نکرد و از عطر و بوی خوش چیزی نگفت.
هوش مصنوعی: هیچ مقام و زیبایی را نمیخواهم، نه لباس زیبای رومی و نه تخت و مقام، زیرا وقتی به حال بندگان بدبخت نگاه میکنم، همه چیز برایم ارزشش را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: مادر مسیح اکنون در حال آمادهسازی کفن و مقبرهاش است و همچنین چادرش را نیز میسازد.
هوش مصنوعی: حالا جان او با پزشک روحانی یکی شده است و حال او مانند کسی است که از درد و رنج رهایی یافته است.
هوش مصنوعی: هرکس در شهر مسیحی زندگی میکند، نگران نباشد که چهرهاش مانند یک مسیحی نیست.
هوش مصنوعی: صدایی از شاهروز برخواست که مردان و زنان همه جمع شدند و یکپارچه شدند.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک شخصیت سلطنتی و شجاع است که جوانی پرشور و نشاط را نمایان میکند. او دارای دلی بزرگ و چشمان زیبا و شادابی است که نشان از قدرت و زیبایی او دارد. شخصیت مورد نظر به عنوان یک شاه، نماد جوانی و دلیر بودن است.
هوش مصنوعی: آن را از مکانش برداشتند و سه فرسنگ بر دوش حمل کردند.
هوش مصنوعی: وقتی مادرش از آن سخن آگاه شد، با ناراحتی بر روی زمین افتاد و تاج و سرپوشش را از سر برداشت.
هوش مصنوعی: از پشت پرده بیرون آمد و در راه نشست، طوری که جمعیت گرداگردش شده و بازار شلوغ شده است.
هوش مصنوعی: جهانیان برای برپایی چادر و سایبان تلاش کردند و همه به نوعی اندوه و مصیبت را بر خود پذیرفتند.
هوش مصنوعی: او را به خاک سپردند و بعد از آن، مانند زندگی تازهای از نسیم آمد و ناگهان به جایی دیگر رفت.
هوش مصنوعی: تمام مردم شاپور از درد و غم شاه به گریه افتادند و حالتی سوگوارانه پیدا کردند.
هوش مصنوعی: بسیار حیران و سرگردان در مشکلات و آزمایشهای زندگی هستی، همچون کسی که در اینجا قرار دارد و نمیتواند مدت طولانی بماند.
هوش مصنوعی: برو و به دنبال دنیاهای مختلف نگرد، زیرا گل، زهر دارد و نباید به خوشیهای ظاهریاش دل ببندی.
هوش مصنوعی: از دروغ و فریبکاری دوری کن و بر راستگویی پافشاری کن، زیرا که خشم خداوند باعث میشود که نعمتها و برکتها کاهش یابد.
هوش مصنوعی: زمانی که این را میشنوی، دلت را از غم آزاد کن و بر لبانت ز زخم عشق نزن.
هوش مصنوعی: اگر جام می زردی در دست داری، نگران نباش، چون خرمی دل به گناه مربوط نیست.
هوش مصنوعی: شادابی و شادی را فراموش نکن و بیهوده گویی نکن. به اصل و محتوای کلام توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو محبت و عشق به علی وجود نداشته باشد، در روز قیامت به درخواست و خواهش او پاسخ نخواهی داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.