که از پشت تو شهریاری بود

که اندر جهان یادگاری بود

چنو در جهان نامداری بود

مرا بر زمین نیز یاری بود

مگر بند کز بند عاری بود

شکستی بود زشت کاری بود

که بهمن ز من یادگاری بود

سرافرازتر شهریاری بود

که این کودک نامداری بود

گر او در جهان شهریاری بود

نماید که این نامداری بود

خردمند و جنگی سواری بود

ازین پس یکی روزگاری بود

که اندر جهان شهریاری بود

سر مردمی بردباری بود

چو تندی کند تن به خواری بود

برومند و بویا بهاری بود

می سرخ چون غمگساری بود

چو با دشمنم کارزاری بود

وزان جنگ خسته سواری بود

سر مردمی بردباری بود

سبک سر همیشه بخواری بود

ستون خرد بردباری بود

چو تندی کند تن به خواری بود

شما را هر آنگه که کاری بود

وگر ناسزا کارزاری بود

بدو گفت خاقان که عاری بود

بجایی که چون من سواری بود

پس از مرگ من یادگاری بود

سخن گفتن راست یاری بود

همان در جهان یادگاری بود

خردمند را غمگساری بود

ولیکن چو در جنگ خواری بود

گه آشتی بردباری بود

چوپاداش آن رنج خواری بود

گر ازبخت ناسازگاری بود

کز او نام را خوب کاری بود

ز من در جهان یادگاری بود

نه نیکی درو شرمساری بود

که نیکی درو رستگاری بود