خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
ز بس کز گریه چشم من به خونِ ناب میسازد
مرا در پیش مردم دم به دم بیآب میسازد
مگر دارد کمینی بر دل بیدار من چشمت
که هر ساعت به نازی خویش را در خواب میسازد
سبب رنج و غمت شد راحت و عیش مرا، بنگر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
به رغبت با خم زلفش دل بیتاب میسازد
چو آب زندگی با ماهی این قلاب میسازد
شود گلزار ابراهیم آتش بر گنهکاران
دل ما را چنین گر شرم عصیان آب میسازد
به احسان ای توانگر دستگیری کن فقیران را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۱
مرا پیمانه کی سیر از شراب ناب میسازد؟
کجا ریگ روان را شبنمی سیراب میسازد؟
سفیدیهای مو گفتم پر و بالم شود، غافل
که غفلت بادبان را پردههای خواب میسازد
به دریا میرساند سیل خاک پای در گل را
[...]
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸ - زرگر
دلم را آن مه زرگر چون زر در تاب میسازد
به دستش هرچه میافتد همان دم آب میسازد
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵
چنینگر طیعبیدرتبهخورد و خوابمیسازد
به چشمت اشک را همگوهر نایاب میسازد
ضعیفی دامنت دارد خروش درد پیدا کن
که هرجا رشتهٔ سازیست با مضراب میسازد
درین میخانه فرش سجده باید بود مستان را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۶
نفس با یک جهان وحشت به خاک و آب میسازد
پرافشان نشئهای با کلفت اسباب میسازد
چو آل دودی که پیدا میکند خاموشی شمعش
زخود هرکس تسلی شد مرا بیتاب میسازد
دل آوارهام هرجا کند انداز بیتابی
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸
گلی کز آتش غیرت گلاب میسازد
برای آن گل عارض گلاب میسازد
به یاد محفل وصلت که میکند محکم
سرشک من همه عالم خراب میسازد
به کام زهر مکافات خواهدم عمری
[...]