گنجور

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

ز تیر عشقت اینجاگه بدوزد

پس آنگه بودت اینجاگه بسوزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۹ - در آگاهی دل در اسرارو از تقلید دور شدن فرماید

 

همی خواهد که خود را برفروزد

بیک دم پیش شمع او بسوزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۹ - در آگاهی دل در اسرارو از تقلید دور شدن فرماید

 

همی خواهد که خود را برفروزد

بیک دم پیش رویش جان بسوزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۷ - قصّه منصور و عیان او بهر نوع فرماید

 

شود گل چون در این گلخن بسوزد

پس آنگه آتشی دیگر فروزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان

 

گهی چون آتشی اینجا بسوزد

گهی چون شمع دیگر برفروزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید

 

گهی چون آتش اینجا خود بسوزد

گهی چون باد آتش بر فروزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند

 

نبوّت مر ترا آتش فروزد

نمود جسمت اینجاگه بسوزد

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

مر این دم چون زند خود را بسوزد

چو شمعی بود خود را برفروزد

عطار
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

بر سوز دل من دل آتش سوزد

آب از نم چشم من تری اندوزد

شب تیرگی از روز سیاهم توزد

غم ناخوشی از حالت من آموزد

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم

 

چراغی را که ایزد برفروزد

هر آنکس پف کند دانی چه سوزد

نجم‌الدین رازی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد

چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد

گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده

ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد

روا باشد به جان تو که در دور زمان تو

[...]

مجد همگر
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

اگر صد سال گَبْر آتش فروزد

اگر یک دم در او افتد بسوزد

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

کس ز خود هیچ پیشه ناموزد

بی چراغی چراغ نفروزد

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۷ - پیغام هفتم شب

 

خال مصباح چون برافروزد

شب خلوت ز شمع من سوزد

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۷ - گریختن خسرو از مداین

 

بر آن شد کاتش کین بر فروزد

درو بهرام چوبین را بسوزد

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode