مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم
هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست
هر چه امروز بگویم بکنم معذورم
بوی جان هر نفسی از لب من می آید
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۰
چون میدانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۸ - بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نهای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش
گر تو کنعانی نداری باورم
گر دو صد چندین نصیحت پرورم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۲ - در خواستن قبطی دعای خیر و هدایت از سبطی و دعا کردن سبطی قبطی را به خیر و مستجاب شدن از اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین
من گمان بردم که ایمان آورم
تا ازین طوفان خون آبی خورم
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱
دوست نزدیکتر از من به من است
وینت مشکل که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
دلم ببرد و قرارم برفت و معذورم
که کرد مستِ خراب آن دو چشمِ مخمورم
بتی که در طلبِ وصلِ او چو مدهوشان
گرم سر و دل و ترتیب نیست معذورم
مقرّرست به نزدیکِ عاقلانِ جهان
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز
که نه سرد و خنک چو کافورم
به دو جو دستگاه مغرورم
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن
ساقیا جامی دگر پیش آورم
تا به شادی محمد واخورم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲
از دست دل بر آنم کز جان خود بشورم
بیرون جهم که باشد خون با گوزن و گورم
دیوانه ام من، ای دل، زان شمع یادم آور
کاتش زنم جهان را، ناگه اگر بشورم
ذوق خرد نجویم کز غم کشان عشقم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۹ - اظهار عشق کردن خسرو به شیرین
وگر تو ناصبوری کز تو دورم
چه پنداری که بینی من صبورم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - بیتی چند از عتاب نامهٔ خسرو به شیرین
ولی من گو چه صد فرسنگ دورم
چو بینی روز تا شب در حضورم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین
همی کن هر چه خواهی در حضورم
مکن بهر خدا از خویش دورم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان
نخست از پرده این صبح نشورم
نمود از مطلع الانوار نورم
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۲ - نامه ششم از زبان معشوق به عاشق
برای آن همی دادی غرورم
که بر بندی به هر نزدیک و دورم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵
تا من از صحبت تو مهجورم
خسته و ناتوان و رنجورم
تا برفتی ز پیش دیدهٔ ما
ای بت دلفریب منظورم
بی رخ تو جهان نمی بینم
[...]