گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹

 

دل چه خورده‌ست عجب دوش که من مخمورم

یا نمکدان کی دیده‌ست که من در شورم

هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست

هر چه امروز بگویم بکنم معذورم

بوی جان هر نفسی از لب من می آید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱۰

 

چون می‌دانی که از نکوئی دورم

گر بگریزم ز نیکوان معذورم

او همچو عصا کش است و من نابینا

من گام به خود نمیزنم مأمورم

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱

 

دوست نزدیکتر از من به من است

وینت مشکل که من از وی دورم

چه کنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۷ - در بیان این حدیث که اکثر اهل الجنة البله. و در تأویل این حدیث که: من عرف اللّه کل لسانه، و من عرف اللّه طال لسانه. ظاهر معنی این حدیث متناقض مینماید زیرا میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش لال شد و باز میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش دراز شد الا متناقض نیست زیرا معنیش این است هر که خدا را شناخت از غیر سخن خدا زبانش لال شد و در ذکر خدا زبانش دراز شد و از آنکه ابله میفرماید ابلهان نادان را نمیخواهد، بلکه ابلهی که از همه عاقلتر است چنانکه شاعر گوید. (دیوانه کسی بود که او روی تو دید وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد) معرفت حق از کمال عقل باشد و کمال عقل آن است که چون تجلی حق بدو رسد بیهوش شود. هرگز طفل پنج ساله از صورت خوبی بیهوش نگردد. زیرا آن ذوق و لطف را ادراک نکرده است پس برقرار خود بماند و متغیر نشود بخلاف عاقلی و بالغی که از آن جمال بگدازد و بیهوش شود. اکنون دانسته شد که از اکثر اهل الجنة البله کسانی را میخواهد که از غایت عقل و معرفت نادان شده‌اند و بیهوش گشته چنانکه گفته‌اند: تا بدانجا رسید دانش من -----که بدانسته ام که نادانم. هر که قدرت حق را که همچون آفتاب است ببیند، بر قدرت چون ذرۀ خود کی نظر اندازد و هر که علم بی پایان خدا را مشاهده کند قطرۀ علمی را که بوی رسیده است چه وزن نهد. پس هر که حق تعالی را دید و صفات خود را فراموش کرد، از خودبینی رهید و خدابین شد.

 

سرمه گوید در آن فنا نورم

گشت حالم ز سرمگی دورم

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

تا بدانی کزین صفت دورم

نزد حق بی‌گناه و مغفورم

سلطان ولد
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

 

دلم ببرد و قرارم برفت و معذورم

که کرد مستِ خراب آن دو چشمِ مخمورم

بتی که در طلبِ وصلِ او چو مدهوشان

گرم سر و دل و ترتیب نیست معذورم

مقرّرست به نزدیکِ عاقلانِ جهان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز

 

که نه سرد و خنک چو کافورم

به دو جو دستگاه مغرورم

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن

 

ساقیا جامی دگر پیش آورم

تا به شادی محمد واخورم

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲

 

از دست دل بر آنم کز جان خود بشورم

بیرون جهم که باشد خون با گوزن و گورم

دیوانه ام من، ای دل، زان شمع یادم آور

کاتش زنم جهان را، ناگه اگر بشورم

ذوق خرد نجویم کز غم کشان عشقم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۹ - اظهار عشق کردن خسرو به شیرین

 

وگر تو ناصبوری کز تو دورم

چه پنداری که بینی من صبورم

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین

 

همی کن هر چه خواهی در حضورم

مکن بهر خدا از خویش دورم

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان

 

نخست از پرده این صبح نشورم

نمود از مطلع الانوار نورم

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴۲ - نامه ششم از زبان معشوق به عاشق

 

برای آن همی دادی غرورم

که بر بندی به هر نزدیک و دورم

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۲ - مناجات

 

روشنایی ببخش از آن نورم

از در خویشتن مکن دورم

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۴ - در حسب حال خود گوید

 

مدتی شد که از وطن دورم

غربتم رنجه کرد و رنجورم

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵

 

تا من از صحبت تو مهجورم

خسته و ناتوان و رنجورم

تا برفتی ز پیش دیدهٔ ما

ای بت دلفریب منظورم

بی رخ تو جهان نمی بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode