گنجور

خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۱۱ - ضحاک

 

بجز مغز مردم مده‌شان خورش

مگر خود بمیرند از آن پرورش

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش

به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش

شراب لعل می نوش من از جام زمرد گون

ا س ت که زاهد افعی وقت است و میسازم بدین کورش

به قصد جام ما در دست دارد سنگها بارب رسد

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش

که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سِماطِ دَهرِ دون‌پرور ندارد شهدِ آسایش

مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورَش

بیاور مِی که نَتْوان شد ز مکرِ آسمان ایمن

[...]

حافظ
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

نگار من که باشد خانه از کوی وفا دورش

نبینم خانه ای در شهر دور از فتنه و شورش

جمالش باغ پر میوه ست غوری وش غرضناکان

خدایا در پناه خویش دار از غارت غورش

گدایی دلق خود داده به می نبود بجز شاهی

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴ - در نعت پیمبر اکرم

 

شکسته طاق کسری از ظهورش

نشسته آتش گبران ز نورش

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

نتوانم که بینم از دورش

آه از شرم چشم مخمورش

نیست در شهر کس که عاشق نیست

چه بلا گشت حسن مشهورش

این چراغ از کدام انجمنست

[...]

بابافغانی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۴۳ - در بیان مصاحبت شیرین با فرهاد در آن شب

 

ولی از معنی خیر الامورش

نه در نزدیک دل ماند و نه دورش

وحشی بافقی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode