گنجور

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۶۸ - دیدار کوش با پدر

 

نه مردُم، همانا که آهرمن است

به چهر اهرمن، پیل پیکر تن است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۱۷ - نامه ی آتبین به شاه طیهور

 

فگنده همه دشت پر دشمن است

لب ژرف دریا سر بی تن است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۲۳ - پیروزی آتبین بر شهرهای چین

 

همه شهر پر لشکر و جوشن است

گر ایوان شهر است اگر برزن است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۱۵ - آگاهی ایرانیان از نیرنگ کوش و کارزار با دشمن

 

بدانست کآن لشکر دشمن است

ز کردار کوش هزبر افگن است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۳۹ - جنگ کردن قارن با کوش، و پیروزی ایرانیان

 

به دل گفت مانا که این قارن است

که گاه ستیزه کُه آهن است

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۹۰ - نامه ی فریدون به کوش و فراخواندن ایرانیان را

 

که پاداش رنج شما بر من است

که خسرو سر و لشکری چون تن است

ایرانشان
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

راه فقر است ای برادر فاقه در وی رفتن است

وندرین ره نفس کُش، کافر ز بهر کشتن است

نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه

مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهن است

خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان

[...]

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۲۱ - فی تخلص الممدوح و تلخیص الروح‌

 

زین نمط هر سخن‌که آن من است

به حقیقت طراز هر سخن است

سنایی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

باد صبح است که مشاطه جعد چمن است

یا دم عیسی پیوند نسیم سمن است

نکهت نافه مشگ است نه نافه است نه مشگ

اثر آه جگر سوخته ای همچو من است

نفس سرد گرم رو از بهر چراست؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را

در کام سالکان طریقت نشیمن است

گامی فراخ در ره حکمش همی رود

این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است

راتب ده وجد که بر خوان قدرتش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۱

 

آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است

وز غمزهٔ شوخ فتنهٔ مرد و زن است

دیدم به رهش ز لطف چون آب روان

آن آب روان هنوز در چشم من است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۱

 

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است

وز غمزه شوخ فتنه مرد و زن است

دیدم برهش لطیف چون آب روان

آن آب روان هنوز در چشم من است

مهستی گنجوی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

دل شد از دست و نه جای سخن است

وز توام جای تظلم زدن است

دل تو را خواه قولا واحدا

تا تو خواهیش دو قولی سخن است

آنچه در آینه بینم نه منم

[...]

خاقانی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۴ - سبب نظم کتاب

 

من چه می‌گویم این چه گفت من است

که‌آبم از ابر و دُرم از عدن است

نظامی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز

 

آنچه او هم نو‌ست و هم کهن است

سخن است و در این سخن سخن است

نظامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode