برفتند گردان لشکر همه

نشستند بر خوان شاه رمه

بنه برنهادند گردان همه

برفتند با شهریار رمه

غل و بند بر هم شکستم همه

دوان آمدم نزد شاه رمه

بدان گفتم این تا بدانی همه

تو شاهی و گردنکشان چون رمه

چو آیی به پیش تو آرم همه

تو شاهی و گردنکشانت رمه

به فرمان او رفت باید همه

که او چون شبانست و گردان رمه

بزرگان و اخترشناسان همه

تو گویی به هندوستان شد رمه

نبینی جز از برهنه یک رمه

پراگنده از روزگار دمه

که پیروز گشتی بریشان همه

شبان بودی و شهریاران رمه

بفرمود تا سرشبان از رمه

بر بابک آید به روز دمه

به لشکر بیاراست گیتی همه

شبان گشت و پرخاش‌جویان رمه

چو باید شما را ببخشم همه

همان ده یک و بوم و باژ و رمه

پراگنده گشتند لشکر همه

چو در خواب شد شهریار رمه

هنرهای ما شاه داند همه

که او چون شبانست و ما چون رمه

چو بیدادگر شد شبان با رمه

بدو بازگردد بدیها همه

چو گردنکشی کرد شاه رمه

که از خویشتن دید نیکی همه

فروماند چوپان و لشکر همه

برآشفت ازان شهریار رمه

شبان باشم و زیردستان رمه

تن‌آسانی و داد جویم همه

وگر گوسفندی برند از رمه

به تیره شب و روزگار دمه

به شاه جهاندار دادش رمه

سلیح سواران و لشکر همه