گنجور

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد ازین غیرت و برآدم زد

عقل می‌خواست کزین شعله چراغ افروزد

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۱

 

بتم سرپنجه با لوح و قلم زد

زمین و آسمان از نو به هم زد

پس پرده درآمد یار فایز

چو خورشیدی که از مشرق علم زد

فایز
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۱۲

 

بتم سرپنجه با لوح و قلم زد

زمین و آسمان از نو به هم زد

پس پرده در آمد یار فایز

چو خورشیدی که از مشرق علم زد

فایز
 

صامت بروجردی » کتاب القطعات و النصایح » شمارهٔ ۱۳ - وفات اسکندر

 

پس آنگه پشت پا بر بیش و کم زد

ز دنیا جانب عقبی قدم زد

صامت بروجردی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

عقل کل تا، به قدم از من و از ما دم زد

جلوه حسن تو آن ما و منی بر هم زد

غیرت عشق بنازم که چو افروخت چراغ

شعله بر خرمن خاصان بنی آدم زد

مدعی خواست کند شرح غم عشق بیان

[...]

حاجب شیرازی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - زخم و مرهم

 

تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد

آشیان دل صد سلسله را، برهم زد

تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد

آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد

تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

شاه ایران پس قرنی ز عدالت دم زد

رایت عدل مظفر به فلک پرچم زد

خیمه داد در ایوان بنی آدم زد

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

ادیب الممالک
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام

 

عقل چون پای درین راه خم اندر خم زد

شعله در آب دوانید و جهان بر هم زد

کیمیاسازیِ او ریگ روان را زر کرد

بر دل سوخته اکسیر محبت کم زد

وای بر سادگی ما که فسونش خوردیم

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۳ - عشق

 

فکرم چو به جستجو قدم زد

در دیر شد و در حرم زد

اقبال لاهوری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام » شمارهٔ ۳ - فی مدیحة امیرالمؤمنین علیه السلام

 

برق تیغ خون ریزش بر سران عالم زد

شعلۀ شرر بیزش بر روان اعظم زد

دود آتش تیزش طعنه بر جهنم زد

بازوی دلاویزش عرش و فرش بر هم زد

غروی اصفهانی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۶ - کندن ترعه بفرمان داریوش

 

منم داریوشی که از هور مزد

رسیده بمن زور و تدبیر و مزد

افسرالملوک عاملی
 

افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۳۱ - سخنان داریوش بزرگ

 

منم داریوشی که آهورمزد

بمن داد شاهنشهی اجرو مزد

افسرالملوک عاملی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

هر کس نه بعشق از سر اخلاص قدم زد

از پای درافتاد و بسر دست ندم زد

آن یار عرب زادهٔ مابین که دو ترکش

یغمای عرب کرد و شبیخون بعجم زد

خون دل عشاق ز مژگان سیه ریخت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

کس از آن زلف و از آن خال نیارد دم زد

که یکی راه ز شیطان و یکی ز آدم زد

خلق از مؤمن و کافر همه مفتون ویند

غمزه اش راه دل محرم و نامحرم زد

عقل بگذاشت بسی قاعده در کار ولی

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode