سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار
که خر خارکش مسکین در آب و گل است
آتش از خانهٔ همسایهٔ درویش مخواه
کآنچه بر روزن او میگذرد دود دل است
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲ - تقریر عشق مجازی و قوت آن
تو گویی به چشم اندرش منزل است
وگر دیده بر هم نهی، در دل است
سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۴ - حکایت پروانه و صدق محبت او
مرا چون خلیل آتشی در دل است
که پنداری این شعله بر من گل است
سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۶ - حکایت
کسی پیش من در جهان عاقل است
که مشغول خود وز جهان غافل است
سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
که مرد ار چه دانا و صاحبدل است
به نزدیک بیدانشان جاهل است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷ - در بیان آنکه معانی چنانکه هست حق آنست که در زبان و عبارت نگنجد زیرا که سخن را سه مرتبه است یکی نثر و یکی نظم و یکی اندیشه که در اندرون روی مینماید آنچه در اندرون است عرصهاش عظیم با گشاد و واسع و بسیط است و چون در عبارت نثر میآید تنگ میگردد و چون در نظم میآید هم تنگتر میشود و بالای این هر سه مرتبه عالم غیب است که فیض از آنجا در سینه میآید سعت و بسط آن بیحد و بیپایان است
شرع فرع است و مصطفی اصل است
مصطفی جد و شرع چون نسل است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۹ - در بیان آنکه هر کرا در این عالم کار تمام نشد با وجود چندین آلت که حق تعالی بوی داده است بعد از آنکه آلتش نماند از او چه کار خواهد آمدن نه در قرآن میفرماید که و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی. و در تقریر آنکه در افواه است که چون مرید شیخی شدی بعد از او نشاید شیخی دیگر گرفتن این سخن نزد اولیاء و اهل تحقیق خطاست.
آن دلی کو برون آب و گل است
از تو پنهان مثال نور دل است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۵ - در بیان آنکه جانها تا در عالم معنی پنهان بودند زشت از خوب ظاهر نمیشد حق تعالی ارواح را در قوالب و اشباح فرستاد تا خوب از زشت پیدا گشت که اَلسَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّهِ وَ الشَّقی مَن شَقی فی بَطْنِ اُمِّهِ. و در تقریر آن که چون شاگرد از استاد اندک آموزد هرگز اوستاد بدو فخر نکند بلکه از وجود او ننگ دارد ولیکن از آن شاگردی که صنعتش را عظیم آموخته باشد، و در حقیقت فخر کردن از او فخر کردن از خود باشد از آن رو میفرماید پیغمبر علیه السلام که اَلفَقْرُ فَخْری.
عقل مردان حق که عقل کل است
عقل ها خار و عقلشان چو گل است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸۵ - در بیان آنکه همچنانکه تن آب و گل طبیبان دارد، جان ودل را نیز هم طبیبان هستند و ایشان انبیاء و اولیاءاند اطباء میگویند که این بخور و آن مخور تا جسم بی رنج باشد و قوت گیرد و انبیاء و اولیاء میگویند که این بکن و آن مکن تا جان صفا یابد و فربه شود از این رو میفرماید مصطفی علیه السلام العلم علمان علم الابدان و علم الادیان
علم ایشان علاج جان ودل است
علم طب در دوای آب و گل است
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۰ - در تفسیر این آیه که ان الابرار یشربون الخ. و در بیان آنکه اولیا را مقامی دیگر است بالای بهشت فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، و طعامی دیگر است و شرابی دیگر که غیر ایشان بهیچکس میسر نشود چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که ان للّه تعالی شراباً اعده لاولیائه اذا اشربوا سکروا و اذا سکروا طربوا الخ
مجلس او ورای عرش و خلاست
هیچ آنجا نه زیر و نی بالاست
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۵ - در بیان آنکه اصل در آدمی خلق است صورت را اعتبار نیست. زیرا که روز قیامت هرکس بلخق خود خواهد حشر شدن. اگر بصفت سگ باشد بصورت سگ حشر شود. دلیل بر آنکه التفات بر صورت نیست، حق تعالی سگ اصحاب کهف را از سلک اولیا خواند که ورابعهم کلبهم، چون در او خلق مردان بود صورتش رااعتبار ننهاد که ان اللّه لاینطر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم.
پس تو دل راست کن که اصل دل است
گرچه اندر میان آب و گل است
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
بار دل بر تن نهادن کار ارباب دل است
این که عیسی بار خر بر دوش گیرد مشکل است
ای عزیزان رهرو راه دلارام است دل
چون سبکبار است پیش از کاروان در منزل است
مرغ عرشی آرزوی آشیان دارد ولی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
مشتاب ساربان که مرا پای در گل است
در گردنم ز حلقه زلفش سلاسل است
تعجیل میکنی تو و پایم نمیرود
بیرون شدن ز منزل اصحاب مشکل است
شیرینی وصال چو بیتلخی فراق
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است
چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
میرود من در پیَش فریاد میدارم ولیک
همچو آواز جرس فریاد ما بیحاصل است
رو به هر جانب که آرد قبلۀ جانها شود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
دل و جانم آنجا که جان و دل است
به جانان که بی جان و دل مشکل است
غلط میکنم چند گویم ز دل
به جانان رسیدن نه کار دل است
ز مبدای فطرت برفته ست حکم
[...]
حکیم نزاری » رباعیات » شمارهٔ ۶۲
بیداد ز عقل و خرد و هوش و دل است
فریاد ز باد و آتش و آب و گل است
گر می خورد و عقل و دل و خوش برد
گر می بیند کو بتر از من بحل است