×
فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو
گوان خوان و اکوان دیوش مخوان
که بر پهلوانی بگردد زیان
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱
چو دانی که بر تو نماند جهان
چه پیچی تو زان جای نوشین روان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲ - سخن دقیقی
مران جای را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۷ - سخن دقیقی
زده باد گردنت خسته میان
به خاک اندرون ریخته استخوان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۸ - سخن دقیقی
برادر بد او را دو آهرمنان
یکی کهرم و دیگری اندمان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی
چنان پاک تن بود و تابنده جان
که بودی بر او آشکارا نهان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی
بدان ای گزیده شه خسروان
که من هرچ گفتم نباشد جز آن
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۱ - سخن دقیقی
به گاهی که باد سپیده دمان
به کاخ آرد از باغ بوی گلان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۱ - سخن دقیقی
فرستاده بد هر سوی دیدهبان
چنانچون بود رسم آزادگان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۱ - سخن دقیقی
دگر دست لشکرش را همچنان
برآراست از شیر دل سرکشان
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۴ - سخن دقیقی
بدین اندرون بود شاه جهان
که آمد یکی خون ز دیده چکان