گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح دلشاد خاتون

 

زلف شبرنگش که باد صبح سرگردان اوست

گوی حسن و دلبری امروز در چوگان اوست

زلف کافر کیش او پیوسته می‌دارد به زه

در کمین جان کانی را که دل قربان اوست

با لبان شکرینش، نیست چندان لذتی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در مدح دلشاد خاتون

 

دلشاد باد، آنکه جهان در امان اوست

گردون پیر، بنده بخت جوان اوست

خورشید هست فلکه زرین خیمه‌اش

جرم هلال، ماهچه سایبان اوست

دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در لافتی

 

آنکه چوگان مروت در خم چوگان اوست

لاجرم گوی فتوت در خم چوگان اوست

شرع بر مسند نشسته عقل تمکین یافته

جهل دست و پا شکسته فتنه در زندان اوست

باب شهر علم می‌خوانندش اما نزد عقل

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست

از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست

همچون رهست پی سپر کاروان درد

از قالب آن پلی که بر آب روان اوست

آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد

[...]

سیف فرغانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۱

 

زبان دل و جان به فرمان اوست

به اسمای ذاتی ثناخوان اوست

چو تعظیم مطلق به جا آوری

مقید در آن ضمن هم آن اوست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷۷

 

زبان و دل و جان به فرمان اوست

به اسمای ذاتی ثناخوان اوست

چو تعظیم مطلق به جا آوری

مقید در آن ضمن هم آن اوست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱

 

هر کجا اسمی است عینی آن اوست

هر کرا عینیست اسمی جان اوست

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۶۱

 

اولا توحید کلی آن اوست

کل کلیّات در فرمان اوست

شاه نعمت‌الله ولی
 

نظام قاری » دیوان البسه » مخیّل‌نامه (در جنگ صوف و کمخا) » بخش ۱

 

گرآنست تشریف احسان اوست

وراینست بدرخت و عریان اوست

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آن ترکمان پسر که دل ما نشان اوست

زابرو و غمزه تیر بلا بر کمان اوست

صاحبدلان به راه وفا خاک گشته اند

گو خوش بران که رخش جفا زیر ران اوست

ما در میان غصه چو موییم ازان کمر

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

من سری دارم که بر خاک ره از جولان اوست

هرکه بردارد زخاک ره سر من زان اوست

او که خواهد در خم چوگان سرماهمچو گوی

گوییا کاینک سرما و سر میدان اوست

گر بخون غلطان نشد زان زلف چون چوگان دلم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح شاه اسماعیل و کمان او گوید

 

شاهی که چرخ حلقه بگوش از کمان اوست

روی زمین به پشت کمان از امان اوست

سهم السعادتی که قرین ظفر بود

در قبضه کمان سعادت قران اوست

زاغ کمان اوست همایی که از شرف

[...]

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

که عالم چون تن و جان جهان اوست

نهان در پرده کون و مکان اوست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

که عالم چون تن و جان جهان اوست

نهان در پرده کون و مکان اوست

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

که عالم چون تن و جان جهان اوست

نهان در پرده کون و مکان اوست

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode