بخش ۲۰۶ - دامادی سام نیرم با پریدخت و شب زفاف
سراینده مرغان بستان سرای
ازین گونه گشتند دستان سرای
که چون سام نیرم علم برکشید
می روشن از ساغر زر کشید
رخ آورد چون شاه خاور به چین
علم زد چو گیسوی دلبر به چین
چو بنشست جمشید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر فرق تاج
بفرمود تا موبدان کهن
که گفتند ز افلاک و انجم سخن
برآیند بر بام چرخ برین
بجویند وقت مبارکترین
که آرند خورشید را سوی سام
رسانند تابنده مه را به بام
سطرلابداران اخترشناس
گرفتند ز اجرام علوی قیاس
چنین گشت روشن که آن دم که مهر
بتابد رخ از بام نیلی سپهر
عروس فلک کحل شب درکشد
سرانداز زرین ز سر درکشد
بپوشد جهان لاجوردی قبای
مبارک بود کار را روی و رای
سزد کان زمان سام فرخنده نام
رسد از لب لعل دلبر به کام
چو بشنید فرخ رخ نیکپی
به میدان درافکند گلگونه می
پس آنگه سران سپه را بخواند
بدان مژده زر داد و گوهر فشاند
ز بهر عروسی یل کامیاب
بیاراست ایوان به در خوشاب
بفرمود تا شهر و صحرای چین
گرفتند در خز و دیبای چین
هزار اشتر کوه کوهان نر
به دیبای رنگین و خلخال زر
هزار استر خوشرو خارهسم
مرصع ز گوهر ز سر تا به دم
هزار اسب کهکوب فولادخای
نهان در جواهر ز سر تا به پای
هزار آتشین روی سیمین بدن
چو طوطی شکرخای و شیرین سخن
فرستاده کان ماه مشکین کمند
به زرینه مهدش به چین آورند
چو شد چین زلف بتان مشکبار
همه خاک چین گشت مشک تتار
سرای تذروان طوطی سخن
چو کبک دری جلوهگر در چمن
قصبپوش خوبان زرینکلاه
به شکر قصب بسته بر طرف ماه
جنیبت چو کبکان و طاووس نر
روان کرده با طوق و زینهای زر
به هر عرصهای با سپاهی شهی
به هر برج با آفتابی مهی
چو جمشید با جام گوهرنگار
چو خورشید با گوهر زرنگار
بزرگان طبقهای گوهر به چنگ
شهان شمعهای معنبر به چنگ
خطای سواران زابل سوار
برانگیخته بور دریاگذار
زده قبها بر گذرگاه ماه
در آن قبه سیمینبران همچو ماه
شکرپاسخان عود مجمر به دست
معنبرخطان مشک و عنبر به دست
همه کوه زرین حمایل شده
همه دشت مشکین شمایل شده
تبیرهزنان کوس بنواخته
جرسها به جنبش درانداخته
هوا شقهای کیانی درفش
مرقع شده دلق چرخ بنفش
از آن طوبیآباد تا قصر شاه
زده صف پریچهرگان همچو ماه
رساندند ماه ختن را به چین
گرفتند بر سام یل آفرین
همه خاک چین نافه مشک بود
همه خشک و تر پر زر خشک بود
تو گفتی ز بس گوهر تابناک
گهر دوز شد نطع کیمخت خاک
بدان رسم و آئین ببستند عهد
در ایوان جمشید بنهاد مهد
بر آن سرو سیمین دامنکشان
شکرریز کردند گوهرفشان
روان ریخت سام از برای نگار
به هرگام گنجی ز بهر نثار
به فیروزهگون مسندش برنشاند
چو فیروزه در خاتم زر نشاند
پس آنگه گرفتش بلورینه دست
به رسم کیامورثی عقد بست
که بیعقد آن گلرخ میپرست
چو عقد ثریا نمیداد دست
همه موبدان در نماز آمدند
همه بخردان مدحساز آمدند
چو شد بسته کابین آن دلگشای
فرستاد سامش به خلوتسرای
خوشا وقت درویشی از روزگار
که آخر مرادش دهد روزگار
سر تخت شاهنشهی زان اوست
ملوکان عالم به فرمان اوست
هر آن کس که هیچش نباشد به دست
درستیست کش هیچ نبود شکست
نخواهد توانگر ز درویش باج
نجوید شه از ملک ویران خراج
ولی پادشاهی اگر یک دم است
خوشست ارچه سورش همه ماتمست
اگر غم برآرد ز جانت دمار
چو امید شادی بود غم مدار
خوش آن درد کو را دوائی بود
خوش آن یار کو را وفائی بود
خوشا آنکه شد منزلش کوی دوست
که جنات فردوس ماوای اوست
همی سام بر تخت گوهرنگار
گرفته به کف ساغر زرنگار
فتاده در ایوان فیروزه رنگ
خروش مغنی بر آوای چنگ
صنوبر خرامان پردهسرای
چو سرو خرامان ستاده به پای
چو خون صراحی برآمد به جوش
برآورد مرغ صراحی خروش
که ساغر مگر جام گیتینماست
که بر دست جمشید گیتیگشاست
مغنی چو رعد و مغنی رباب
قدح آسمان و شراب آفتاب
چه در گوش سام آمد آوای جنگ
سروشش فرو کوفت در گوش سنگ
که بیلعل جانان حرامست می
بجز لعل جانان کدامست می
برو شعر از آن زلف مهپوش نوش
می لعل از چشمه نوش نوش
رخ خوب و خال سیاهش نگر
سیهدانه بر طرف ماهش نگر
ز شامش شکن بر شکن می فکن
سپاه حبش بر ختن میفکن
می از دست یار ترشرو منوش
که از دست زنبور نیشست نوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.