جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن
راه را بر خود به سینه می شکافت
روی در مقصد به سینه می شتافت
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۲ - اندوهگین شدن شاه از تمادی شعف سلامان به صحبت ابسال و وی را به قوت همت از تمتع به وی بازداشتن
لحظه لحظه جانب او می شتافت
لیک نتوانستی از وی بهره یافت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۹ - صحبت اول با پیر روشن ضمیر در تاریکی شب ظن و تخمین و رسیدن مرید به واسطه وی به دولت علم الیقین
چون علم نور گریبان شکافت
طلعت خضرش ز گریبان بتافت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۱۹ - صحبت اول با پیر روشن ضمیر در تاریکی شب ظن و تخمین و رسیدن مرید به واسطه وی به دولت علم الیقین
تا ز فروغی که ز من بر تو تافت
دانش تو دید شود دید یافت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲۰ - صحبت دوم با پیر صاحب تمکین و روشن شدن چشم مرید به نور عین الیقین
وانچه ز مهرت به دل و دیده تافت
ذره ز خورشید درخشان نیافت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲۱ - صحبت سیم با پیر حقیقت بین و یافتن مرید گوهر مقصود از حقه حق الیقین
چون پی گوهر سوی دریا شتافت
هیچ گهر جز گهر خود نیافت
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲۴ - مقاله دوم در بیان آفرینش آدم که آیینه ذات و مظهر جمعیت اسماء و صفات آفریننده است سبحانه و تعالی
پرتو او بر زن و بر مرد تافت
هر که ازو هر چه طلب کرد یافت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱ - حکایت عین القضات همدانی که از همه دانی موی می شکافت هر چند چون موی بر خود تافت تا به صحبت غزالی نشتافت سر رشته این کار نیافت
ناگهان نیر اقبال بتافت
ره سوی احمد غزالی یافت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۷ - حکایت شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی رحمه الله که چون این بیت بگفت که « برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقی دفتریست معرفت کردگار » یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملائکه طبقهای نور از بهر نثار وی میبرند
جان ازان مژده جانان مییافت
بر خرد پرتو عرفان میتافت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۶ - مناجات در طلب کردن توبه و ثبات بر آن و نادیدن آن از خود و استوار ساختن آن به تقوا و ورع
از ورع هر که زبردستی یافت
پنجه زورور هستی تافت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰۱ - حکایت راهبی که فریفته نشد به دعوی شیطان که گفت من عیسی ام از آسمان نزول کرده
دیو هر چند چپ و راست شتافت
هیچ بر رهزنی اش دست نیافت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۹ - حکایت مناجات موسی علیه السلام که دیده یقین وی بگشایند و عدل در صورت ظلم را به وی نمایند
آمد و کیسه به جا باز نیافت
بهر پرسش به سوی کور شتافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۱ - در بیان آنکه هر یک از جمال و عشق مرغیست از آشیان وحدت پریده و بر شاخسار مظاهر کثرت آرمیده اگر نوای عزت معشوقیست از آنجاست و اگر ناله محنت عاشقیست هم از آنجاست
ازو یک لمعه بر مُلک و مَلَک تافت
ملَک سرگشته خود را چون فلک یافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۴ - داستان شمع جمال یوسفی در شبستان غیب افروختن و پروانه دل آدم را به مشاهده فروغ آن سوختن
بر او این پرتو دولت چرا تافت
جمال و جاه چندین از کجا یافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۵ - نهال جمال یوسفی را از بهارستان غیب به باغستان شهادت آوردن و به آب دیده یعقوب و هوای دل زلیخا پروردن
به پیش رو چو یوسف قبله ای یافت
ز فرزندان دیگر روی بر تافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۴ - نسیم قبول از جانب مصر وزیدن و محمل زلیخا را چون عماری گل به مصر کشیدن
زلیخا را پدر چون شادمان یافت
به ترتیب جهاز او عنان تافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام
به نوری کز جمالت بر دلم تافت
یقین دانم که آخر خواهمت یافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید
چو از جولانگه یوسف نشان یافت
دل خرم به سوی او عنان تافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۲ - تمنا کردن یوسف علیه السلام شبانی را به حکم آنکه هیچ پیغمبری نبوده است که شبانی نکرده است و مهیا ساختن زلیخا اسباب شبانی وی را
زلیخا آن تمنا را چو دریافت
به تحصیل تمنایش عنان تافت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن
در آن میدانگه خالی ز آفت
ربوده از همه گوی لطافت