گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

من بی دل چو خواهم داد جان نادیده دیدارش

مدد کن ای اجل تا زار میرم زیر دیوارش

ز دیده در دلش جا کردم و دل در درون پنهان

هنوز ایمن نیم ترسم که بیند چشم اغیارش

چه قد است آن تعالی الله که خواهم دیده و دل را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

هیچ سودی نکند تربیت ناقابل

گرچه برتر نهی از خلق جهان مقدارش

سبز و خرم نشود از نم باران هرگز

خار خشکی که نشانی به سر دیوارش

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۱۱ - سؤال و جواب راهب

 

کرده ام بند در بن غارش

تا رهد عالمی ز آزارش

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۰ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

کرد بیرون ز پاش شلوارش

بست کالای خویش در بارش

جامی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۲۲
sunny dark_mode