گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید

واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید

تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست

خویش بباید فروخت عشق بباید خرید

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است » شمارهٔ ۳۴

 

گر ما به هزار تک بخواهیم دوید

آخر طمع از خویش بخواهیم برید

فی الجمله تو هر چه بایدت نامش کن

چیزی است که ما درو نخواهیم رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۲۱

 

جانی که به نورِ حق ندارد امّید

در عالم اوهام بماند جاوید

چون ذرّهٔ ناچیز بوَد در سایه

چون کودکِ یک روزه بوَد در خورشید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۲۸

 

نه هیچ کس از قالب دین مغز چشید

نه هیچ نظر به کُنْهِ آن مغز رسید

هر روز هزار پوست زان کردم باز

مغزم همه پالوده شد و مغز ندید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۳

 

جانم که به لب از لب لعل تو رسید

دل تحفه به پیش لب لعل تو کشید

خوی خشک نمیکند زخون چون گل لعل

زان سنبل ترکز لب لعل تو دمید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

هر نظر کز حق بسوی او رسید

کوکبی گشت و طلب آمد پدید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد

 

خواست شد در ناو مادر کان بدید

شد سوی درز آب حالی برکشید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

در وصال او چو نتوانم رسید

بر محالی راه نتوانم برید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون خبر نزدیک ترسایان رسید

کآن چنان شیخی ره ایشان گزید،

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

بعد از آن اصحاب را گفت آن مرید

گر شما را کار بودی بر مزید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خونیی که به بهشت رفت

 

از کجا این منزلت آمد پدید

زانچ تو کردی بدین نتوان رسید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ نوقانی

 

شادمان شد نفس او کان زر بدید

رفت سوی نانوا و نان خرید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانه‌ای برهنه که جبه‌ای ژنده به او بخشیدند

 

چون پس از عمری به مقصودی رسید

عین حسرت گشت و مقصودی ندید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد

 

روز دعوت ، مرد بی‌خود می‌دوید

از قضا دیوانه‌ای او را بدید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی گران جان که در بیابان به درویشی رسید

 

بس سبک مردی گران جان می‌دوید

در بیابانی به درویشی رسید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار جنید دربارهٔ خوشدلی

 

سایلی بنشست در پیش جنید

گفت ای صید خدا، بی هیچ قید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد

 

گفت باکی نیست، می‌خواهم پرید

تا ازین کارم چه نقش آید پدید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجه‌ای که بایزید و ترمذی را در خواب دید

 

کان همه پیران و آن چندان مرید

خواستند از ما برون از بایزید

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهٔ ژنده‌پوش

 

در خراسان بود دولت بر مزید

زانک پیدا شد خراسان را عمید

عطار
 
 
۱
۲
۳
۳۰
sunny dark_mode