گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴

 

چند جویی در جهان یاری ز کس

یک کست در هر دو عالم یار بس

تو چو طاوسی بدین ره در خرام

کاندرین ره کم نیایی از مگس

مرد باش و هر دو عالم ده طلاق

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۸

 

دی میشد و دل رها نمیکرد به کس

برخاسته صد فغان هر گوشه که بس

امروز همی آمد و هر ذرّه که هست

فریاد همی کرد که فریادم رس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

سر روح از عالم فکرست و بس

بس نفخت فیه من روحی نفس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

آنچ از خاصیت او بود و بس

آن کجا در خواب بیند هیچ کس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

بی کسانرا کس تویی در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو کس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

چون ببیند این همه از پیش و پس

ناحق او را کی تواند گفت کس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

بود هر روزی درین حبس هوس

هفت لقمه نان طعام او و بس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

زانک می‌نشکفت از من یک نفس

هدهدی را تا ابد این قدر بس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی

 

گفت هر سنگین دل و هر هیچکس

چون منی را آهنین سازد قفس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

خانهٔ نفس است خلد پر هوس

خانهٔ دل مقصد صدق است و بس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

سلطنت را نیست چون سیمرغ کس

زانک بی همتا به شاهی اوست و بس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت اسکندر که خود به رسولی می‌رفت

 

در همه عالم نمی‌دانست کس

کین رسول اسکندر است آنجا و بس

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز

 

گر تنم دور اوفتاد از هم نفس

جان مشتاقم بدو نزدیک و بس

عطار
 
 
۱
۲
۳
۱۴