گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

هر شور وشری که در جهان است

زان غمزهٔ مست دلستان است

گفتم لب اوست جان، خرد گفت

جان چیست مگو چه جای جان است

وصفش چه کنی که هرچه گویی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است

در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است

در عشق درد خود را هرگز کران نبینی

زیرا که عشق جانان دریای بی‌کران است

تا چند جویی آخر از جان نشان جانان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

عشق تو قلاوز جهان است

سودای تو رهنمای جان است

وصل تو خلاصهٔ وجود است

درد تو دریچهٔ عیان است

هاروت تو چاره ساز سحر است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴

 

تا عشق تودر میان جان است

جان بر همه چیز کامران است

یارب چه کسی که در دو عالم

کس قیمت عشق تو ندانست

عشقت به همه جهان دریغ است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

جهانی جان چو پروانه از آن است

که آن ترسا بچه شمع جهان است

به ترسایی درافتادم که پیوست

مرا زنارِ زلفش بر میان است

درآمد دوش آن ترسا بچه مست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶

 

همه عالم خروش و جوش از آن است

که معشوقی چنین پیدا، نهان است

ز هر یک ذره خورشیدی مهیاست

ز هر یک قطره‌ای بحری روان است

اگر یک ذره را دل برشکافی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

رهی کان ره نهان اندر نهان است

چو پیدا شد عیان اندر عیان است

چه می‌گویم چه پیدا و چه پنهان

که این بالای پیدا و نهان است

چه می‌گویم چه بالا و چه پستی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

چون دلبر من سبز خط و پسته دهان است

دل بر خط حکمش چو قلم بسته میان است

سرسبزی خطش همه سرسبزی خلق است

شور لب لعلش همه شیرینی جان است

نقاش که بنگاشت رخ او به تعجب

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱

 

آن راه که راه عالم عرفان است

بر هر گامی هزار دل حیران است

تا پیش نیایدت بنتوان دانست

بر هر قدمی هزار سرگردان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲

 

هر ذات که در تصرّف دوران است

اندر طلب نور یقین حیران است

هر ذره که در سطح هوا گردان است

سرگشتهٔ این وادی بیپایان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳۴

 

تن از پی کارِ خویش سرگردان است

جان بر سرِ ره منتظر فرمان است

رازی که به سوزنیش کاود تن تو

دریا دریا در اندرونِ جان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۲۳

 

دل والِه و عقل مست و جان حیران است

وین کار نه کار دل و عقل و جان است

ای بس که بگفتهاند در هر بابی

پس هیچ نگفتهاند آن کاصل آن است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۱۸

 

آن سالکِ گرمرو که نامش جان است

عمری تک زد که مقصدش میدان است

آواز آمد که راه بیپایان است

چندان که روی گام نخستین آن است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

هم بادیهٔ عشق تو بی پایان است

هم درد محبّتِ تو بی درمان است

آن کیست که در راه تو سرگردان نیست

هر کو ره تو نیافت سرگردان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

گر از تو مرا کفر و اگر ایمان است

چون از تو به من رسد مرا یکسان است

آن دوستییی کز تو مرا در جان است

گر نیست چنانکه بود صد چندان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱

 

دردی که مرا در دل بی درمان است

یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است

گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند

دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد » شمارهٔ ۷

 

بیهمدم اگر دمی زنی نقصان است

زیرا که تو را همدم مطلق جان است

چون صبح نیافت همدمی در همه عمر

دم گرچه به صدق میزنی تاوان است

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

در انجمن مقربان است

زیرا که بدین قدم نشان است

عطار
 

عطار » بلبل نامه » بخش ۴ - رفتن باز بطلب بلبل و خواندن او را بسلیمان

 

نشان بندهٔ مقبل همان است

که پیش از کار کردن کاردان است

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode