عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۳) حکایت قحط و جواب دادن طاوس
چو پندار تو برگیرند از پیش
کسی مرده سگی برخیزد از خویش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۸) حکایت بزرجمهر با انوشیروان
ترا از تو هزاران پرده در پیش
چگونه ره بری یک ذرّه در خویش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۹) حکایت آن مرغ که در سالی چهل روز بیضه نهد
چنان شو تو که گر آید اجل پیش
تنت مانده بوَد جان رفته بیخویش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان میداد
که از من صدقهٔ برسد بدرویش
که آن صدقه نبیند کس کم و بیش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
کدامین نعمتی دانی تو زان بیش
که خواند کردگارت بندهٔخویش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست
بدو دیوانه گفتا هین بیندیش
که امر تو روان چون نیست بر خویش
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۴) حکایت دیوانهای که گلیم فروخت
چو زر القصّه پیش آورد درویش
نهادش آن گلیم آن مرد در پیش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
پسر گفتا چنین کاریم در پیش
چرا جانم نترسد سخت بر خویش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید
نهاده تیشه و زنبیل در پیش
شده واله نه با خویش و نه بیخویش
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۴) حکایت پادشاه که از درویش در خشم شد
شهی در خشم رفت از مردِ درویش
براندش با دلی پُر درد از پیش
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان
یکی را میبرند از خانهٔ خویش
دگر را مینهند آن خانه در پیش
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۱) حکایت بلُقیا و عفّان
به یار خویشتن گفتا مرو پیش
مخور زنهار بر جانت، بیندیش
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۳) حکایت مرد صوفی که بر زبیده عاشق شد
زُبَیده گفت ای عاشق تو برخویش
چه خواهی کرد ای کذّاب ازین بیش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
اگر سر نفکند از سرسرت پیش
سر موئی ندارد سر سر خویش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
چنان گشتم ز سودای تو بیخویش
که از پس میندانم راه و از پیش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر
بدل یک روز گفت ای دل بیندیش
که اکسیری کنی در جوهر خویش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر
گر اکسیری کنی از جوهر خویش
بود آن کیمیا از عالمی بیش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر
زمستان داروئی بودیش در پیش
که مالیدی ز سر تا پای برخویش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱) حکایت افلاطون و اسکندر
جوابش داد پیر حکمت اندیش
که چندانی مرا خوابست در پیش
عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۱۰) حکایت محمود با شیخ خرقانی
بیا تا پیش من ای شاه درویش
که حق اکنون ترا کردست فاپیش