گنجور

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

من عیار کوهم و مرد گهر

نیستم یک لحظه با تیغ و کمر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

بوده‌ام پیوسته با تیغ و کمر

تا توانم بود سرهنگ گهر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

گاه می‌برید بی‌تیغی کمر

گاه می‌گنجید پیش تیغ در

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

هرک چیزی دوست گیرد جز گهر

ملکت آن چیز باشد برگذر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » داستان کبک

 

پا و منقار تو پر خون جگر

تو به سنگی بازمانده بی‌گهر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او

 

هست آن در جنب عقبی مختصر

بعد از این کس را مده هرگز دگر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » داستان همای

 

گفت ای پرندگان بحر و بر

من نیم مرغی چو مرغان دگر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

دایما از شاه باشد بر حذر

جان او پیوسته باشد پر خطر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار

 

هدهدش گفت ای ز دریا بی‌خبر

هست دریا پر نهنگ و جانور

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

حقه‌ای زر داشت مردی بی‌خبر

چون بمرد و زو بماند آن حقه زر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

صورتش اینست و در من می‌نگر

پند گیر و زر بیفکن ای پسر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

چون جدا افتاد یوسف از پدر

گشت یعقوب از فراقش بی‌بصر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف

 

جبرئیل آمد که هرگز گر دگر

بر زفان تو کند یوسف گذر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

بعد از آن مرغان دیگر سر به سر

عذرها گفتند مشتی بی‌خبر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

صورت مرغان عالم سر به سر

سایهٔ اوست این بدان ای بی هنر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

در چنین ره کآن نه بن دارد نه سر

کس مبادا ایمن از مکر و خطر

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون سخن در وی نیامد کارگر

تن زدند آخر بدان تیمار در

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چار صد مرد مرید معتبر

پس‌روی کردند با او در سفر

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷۹
sunny dark_mode