×
عطار » منطقالطیر » داستان کبک » حکایت سلیمان و نگین انگشتری او
هست آن در جنب عقبی مختصر
بعد از این کس را مده هرگز دگر
عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت پادشاهی که سیب بر سر غلام خود میگذاشت و آن را نشانه میگرفت
زو مگر پرسید مردی بیخبر
کز چه شد گلگونهٔ رویت چو زر
عطار » منطقالطیر » حکایت باز » حکایت پادشاهی که سیب بر سر غلام خود میگذاشت و آن را نشانه میگرفت
پادشاهی بود بس عالی گهر
گشت عاشق بر غلام سیم بر
عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
هدهدش گفت ای ز دریا بیخبر
هست دریا پر نهنگ و جانور
عطار » منطقالطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقهای زر او بازمانده بود
حقهای زر داشت مردی بیخبر
چون بمرد و زو بماند آن حقه زر
عطار » منطقالطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقهای زر او بازمانده بود
صورتش اینست و در من مینگر
پند گیر و زر بیفکن ای پسر
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف
چون جدا افتاد یوسف از پدر
گشت یعقوب از فراقش بیبصر
عطار » منطقالطیر » حکایت صعوه » حکایت یعقوب و فراق یوسف
جبرئیل آمد که هرگز گر دگر
بر زفان تو کند یوسف گذر
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
در چنین ره کآن نه بن دارد نه سر
کس مبادا ایمن از مکر و خطر