گر نبایستی بعالم راهبر

کی فرستادی رسول با خبر

عاقبت بو مسلم صاحب تبر

خارجی راکرد او زیر و زبر

رو تو معنی دان شو و از غیر بُر

تا بیابی جام وحدت را تو پر

ای تو با الیاس و خضر راهبر

وی ز روح الله جان داده خبر

آب از چشمش روان شد همچو ابر

پای بر آتش نماندش هیچ صبر

خلق نبود این که تا یابی خبر

از فروتر کس شوی زیر و زبر

تا چه خواهم کرد صنع بحر و بر

صانعم نقدست با صنعم مبر

میرزاد از حال او شد با خبر

کس فرستادش که ای زیر و زبر

گفت این دارم خبر کان سیمبر

هست از جان کندن من بی خبر

سالک آمد پیش پیر بحر و بر

حال خود را داد شرحی معتبر

غافل او را گفت ای بس بی خبر

نیست وقت کشت این ناید ببر

آدم معنی توئی ای بی‌خبر

سر ببین و سر بدان ای راهبر

چون رسیدند پیش شاه راهبر

در قدم افتاده گشتند بی‌خبر

چارصد مرد مرید معتبر

بود اندر خدمت ان راهبر

چون بیاوردی ازو پیشم خبر

گر توانی از منش حرفی ببر

گر همی خواهی که گردی معتبر

نام مردم جز به نیکویی مبر

بر در ناکس قدم هرگز مبر

ور ببینی هم مپرس از وی خبر

گفت عیسی کای خدای بحر و بر

ای زهر رازی ضعیفی با خبر

پرده بردار و دلم کلّی ببر

تا شوم از شوق رویت بیخبر