گفت بلبل من دگر نایم بباغ
زانکه دارم دل ز جور او بداغ
بیوفائی پیشه دارد آن صنم
لاجرم از دور بانگی میزنم
گر بدانی سازگاری میکند
مهر پیوندی و یاری میکند
عاشق خود را نمیراند ز پیش
میشدم نزدیک او با جان خویش
چونکه با عاشق نمیسازد دمی
بهر دل ریشان ندارد مرهمی
من چرا آیم بباغ و بوستان
تا کرا بینم میان گلستان
خوبرو هستند در عالم بسی
نیست اندر نسل آدم زو کسی
مشتری هستند او را بی شمار
من ندارم طاقت این کار و بار
در رهم صد خار محنت مینهد
هر دمم صد درد و زحمت میدهد
هر زمان بر رنگ و بو نازد همی
در ره عشقم زبون سازد همی
نالهٔ من از غنون دیگر است
عاشقان را نالهٔ من درخور است
من سلیمان را غلامی کردهام
جملهٔ مرغان را گرامی کردهام
او چه داند قدر چون من بلبلی
نیست پیش اهل دل جز یک گلی
گوئیا از عجز میرانم سخن
ورنه کی باشد حدیث ما محن
گرچه میگویم سخن از درد دل
تو مگو آنجا که من گردم خجل
گفتهٔ آزرده دل باشد درشت
بی لگد نبود بدان پا دار مشت
چون بیاوردی ازو پیشم خبر
گر توانی از منش حرفی ببر
گفت نتوانم سخن گفتن ز تو
پیش آن رعنا گهر سفتن ز تو
گر برم حرفی بداند غمز من
زانکه او داناست اندر رمز من
صبر کن امشب که میآید صبا
نزد تو باصد عتاب و ماجرا
الوداعی کرد بلبل را و رفت
صبحدم باد صبا آمد شنفت
نالهٔ بلبل شنید ازدور جای
کای صبا بهر خدا زوتر بیای
چون صبا را دید نالش کرد زار
همچو ابری کرد چشم او نثار
گفت آن دم با صبا احوال خویش
گرمتر شد هر زمان بر حال خویش
کای صبا از دوست پیغامی بده
گر دعائی نیست دشنامی بده
هرچه آن گل بر زبان آورده بود
یک بیک با بلبل مسکین نمود
و آن غزل برگفت که فرموده بود
خویش را در هر سخن بستوده بود
بلبل مجروح را مجروح کرد
هر غم دل بر زبان مشروح کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، بلبل از درد و رنج عشق خود به یک گل شکایت میکند. او به خاطر بیوفایی و ستم معشوقش، دیگر نمیتواند در باغ بماند و از دور نالیدن را برمیگزیند. بلبل میگوید اگر معشوق به او مهربانی کند، هرگز او را از خود نمیرانده و او نیز با تمام وجود نزدش میرود. اما چون معشوق به عاشقان بیاعتنایی میکند، درد و رنجش بیشتر میشود. بلبل از زخمهای عشقش و اینکه هر بار بر روی گلها مینازد، میگوید و احساس میکند که هیچکس بهاندازه او در درد عشق مبتلا نیست. او از صبا میخواهد که پیغامش را به معشوق برساند و در عین حال میداند که دردش را فقط عاشقان میفهمند. در نهایت، بلبل مجروح از احوال معشوق و سخنانش رنج بیشتری میکشد.
هوش مصنوعی: بلبل گفت که دیگر نمیتوانم در باغ نغمهخوانی کنم، چون دلتنگیام از ظلم او بسیار شده است.
هوش مصنوعی: آن معشوق به وفاداری معروف نیست، به همین خاطر از دور فریاد میزنم.
هوش مصنوعی: اگر بفهمی که چگونه با دیگران هماهنگ باشی، محبت و دوستی به تو کمک میکند و همراهیات میکند.
هوش مصنوعی: عاشق هرگز محبوبش را ترک نمیکند. من به سوی او میروم و تمام وجودم را به او تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با عاشق راحت نمیشود، قلبهای شکسته هیچ درمانی ندارند.
هوش مصنوعی: من چرا به باغ و گلستان بیایم، اگر کسی را در میان گلها نبینم؟
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی زیبا و دلربا وجود دارند، ولی در نسل آدم هیچکس به پای او نمیرسد.
هوش مصنوعی: افرادی که به او علاقهمند هستند بسیار زیادند، اما من دیگر توان ادامه دادن این کار و بار را ندارم.
هوش مصنوعی: هر روز در مسیر زندگی، موانع و مشکلات فراوانی پیش میآید و هر لحظه بار سنگینی از درد و رنج را تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: هر وقت به زیبایی و لطافت عشق نظر میکنم، احساس میکنم که خودم را خوار و ذلیل میسازم.
هوش مصنوعی: ناله و فریاد من از نوعی دیگر است و فقط عاشقان میتوانند آن را درک کنند.
هوش مصنوعی: من به سلیمان خدمتکارانی دادهام و تمامی پرندگان را محترم شمردهام.
هوش مصنوعی: او نمیداند که ارزش و مقام من چقدر است، چرا که همچون من بلبل عاشق در میان اهل دل تنها یک گل وجود دارد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که از ناتوانی در بیان احساسات و مشکلات خود سخن میگویم، وگرنه چهگونه میتوان به بیان ماجرای درد و رنجهای خود پرداخت؟
هوش مصنوعی: اگرچه میگویم در مورد درد و رنج تو صحبت نکن، اما وقتی من حضور دارم خجالت میکشم.
هوش مصنوعی: کسی که دلش آزرده است، نمیتواند به آرامی سخن بگوید؛ بدون آنکه پا به میان بگذارد و به طرز بیملاحظهای عمل کند، نمیتوان به او توجه کرد.
هوش مصنوعی: وقتی از تو خبری درباره من بیاوری، اگر میتوانی درباره من صحبت کن.
هوش مصنوعی: نمیتوانم دربارهی تو صحبت کنم زیرا زیبایی تو مانند جواهر است و ارزشمندتر از آن است که دربارهاش حرف بزنم.
هوش مصنوعی: اگر من سخنی بگویم، غم من را میفهمد، زیرا او به راز من آگاه است.
هوش مصنوعی: شکیبا باش، امشب نسیم خوشی میآید و با خود پیامهای گوناگون و سرگذشتهای جالبی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: بلبل وداعی کرد و در صبح زود رفت، در حالی که باد صبا آمد و این وداع را شنید.
هوش مصنوعی: بلبل از دور ناله میزند و درخواست میکند که ای نسیم، برای خدا هر چه زودتر بیایی.
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم را دید، با صدای حزنآلودی ناله کرد و اشکهایش مانند باران بر صورتش ریخت.
هوش مصنوعی: در آن لحظه صحبت کردن با نسیم باعث شد حال و هوای من بهتر شود و هر بار که به خودم فکر میکنم، احساسم بهتر و بهتر میشود.
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، اگر پیغامی از دوستت داری، آن را منتقل کن. اگر دعایی برایم نداری، حداقل دشنامی از او بگو.
هوش مصنوعی: هر چیزی که آن گل به زبان آورد، به تدریج با بلبل بیچاره بیان کرد.
هوش مصنوعی: او شعری را بیان کرد که در هر کلمهاش خود را ستوده بود.
هوش مصنوعی: بلبل زخمی را هر غمی که در دل داشت، با کلامی روشن و واضح بیان کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.