عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
دم عیسی است که بوی گل تر میآرد
وز بهشت است نسیمی که سحر میآرد
یا نه زان است نسیم سحر از سوی تبت
کاهویی آه دل سوختهبر میآرد
یا صبا رفت و صف مشک ختن بر هم زد
[...]
عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱
دلی پر گوهر اسرار دارم
ولیکن بر زبان مسمار دارم
چو یک همدم نمیدارم در آفاق
سزد گر روی در دیوار دارم
چو هیچ آزادهٔ داننده دل نیست
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۲) حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ
شبی در مسجدی شد نیک مردی
که در دین داشت اندک مایه دردی
عزیمت کرد آن شب مردِ دلسوز
که نبوَد جز نمازش کار تا روز
چو شب تاریک شد بانگی برآمد
[...]
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
جوانی سرو بالا بود چون ماه
ز مهر او جهانی گشته گمراه
بخود از پیشه او راگازری بود
همیشه کارِاو خود دلبری بود
چو خَم دادی سر زلف زِرِه وار
[...]
عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۸ - الحکایه و التمثیل
یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور
نمییارست شد مفلوج بی پای
نه ره میبرد کور مانده بر جای
مگر مفلوج شد بر گردن کور
[...]
عطار » اسرارنامه » بخش چهاردهم » بخش ۴ - الحکایه و التمثیل
شنودم من که جایی بی دلی بود
نه از دل هم چو ما بی حاصلی بود
زدندش کودکان سنگی ز هر راه
تگرگی نیز پیدا گشت ناگاه
بسوی آسمان برداشت سر را
[...]
عطار » خسرونامه » بخش ۶۴ - نامهٔ خسرو به شاپور
بنام آنکه جان را زونشان نیست
خرد را نیز هم یارای آن نیست
بگو تا عقل پیش او چه سنجد
چنان ذاتی کجا در عقل گنجد
ازان معنی که او عقل آفریده
[...]
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۴ - در توحید فرماید
امانت کلمهٔ توحید میدان
که از وی زنده میماند ترا جان
حیات انس و جن دایم بجانست
وجود جملهشان قایم بجانست
حیات جان بود از نور کلمه
[...]
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۸ - در شرح نفس فرماید
نباید بود ازو غافل زمانی
اگر غافل شوی یابی زیانی
بصورت گرچه او بیگانهٔ تست
بمعنی در میان خانهٔ تست
چو خصم اندر میان خانه باشد
[...]
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۸ - در مناجات کردن پیر با حق سبحانه و تعالی فرماید
توئی پاک و منزّه در وجودم
که من بی بود تو هرگز نبودم
توئی پاک و منزّه در دل و جان
درون جان تو هستی راز پنهان
توئی پاک ومنزّه در دل من
[...]
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۲ - نداکردن حضرت آفریدگار عزّ شأنه با آدم علیه السّلام که چون عجز آوردی از عقوبت تو درگذشتم و امّا از بهشت بیرون رو
پس آنگه حق تعالی گفت آدم
عجب عجز آوریدی اندر این دم
ز عجزخویشتن مسکین نمودی
کنون اسرار ما را در فزودی
چو میگوئی که بد کردم بدی دان
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش هفدهم » بخش ۱ - المقالة السابعة عشره
سالک آمد پیش آب پاک رو
گفت ای پاکیزهٔ چالاک رو
در جهان از تست یک یک هر چه هست
وز تو بگشاید بلاشک هرچه هست
هرکجا سر سبزئی آثار تست
[...]
عطار » وصلت نامه » بخش ۱۱ - مطلب در تنبیه و ترغیب سالک
ای دل آخر یک دمی بیدار شو
یک زمان جویای وصل یار شو
ای دل آخر یک دمی بگذر ز جان
تا رسی اندر مقام لامکان
ای دل آخر یک دمی بگذر ز خود
[...]