گنجور

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۱ - کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است

 

برزگری کِشته خود را دِرود

تا چه خود از بَدوِ عمل کِشته بود!

بار کَش آورد و بر آن بار کرد

روی ز صحرا سویِ انبار کرد

در سرِ ره تیره گِلی شد پدید

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۲ - هدیۀ عاشق

 

عاشقی محنتِ بسیار کشید

تا لبِ دِجله به معشوق رسید

نشده از گل رویش سیراب

که فلک دسته گلی داد به آب

نازنین چَشم به شط دوخته بود

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۳ - انتقاد

 

باز بر تافت به عالَم خورشید

بر رخِ خلقِ جهان تیغ کشید

شد بر افروخته کانون فساد

آتشِ فتنه در آفاق افتاد

تافت بر خوابگهِ عالم ، نور

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خرده‌گیر

 

شنیدم یاوه‌گویی هرزه‌پویی

گدایی، سفله‌ای، بی‌آبرویی

چو اشعار حجابم را شنیده

حجاب شرم و عفت را دریده

زبان بگشاده بر دشنام بنده

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۵ - مزاح با یکی از وزیران

 

وزیرا از مبارک بیضه ات دور

مرا امروز گشته بیضه رنجور

یکی چون پُر ز باد و دَرد گشته

ز جُفت خود به صورت فَرد گشته

نمی دانم چه بادی در سر اوست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - بر سنگ مزار

 

ای نکویان که در این دنیایید

یا از این بعد به دنیا آیید

این که خفته است در این خاک منم

ایرجم، ایرج شیرین سخنم

مدفن عشق جهانست اینجا

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۷ - شکوۀ شاگرد

 

چنین می گفت شاگردی به مَکتَب

که این مکتب چه تاریکست یارب

نباشد جز همان تاریک دیوار

همان لوحِ سیاهِ تیره و تار

همان درس و همان بحث مُبَیَّن

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۸ - کلاغ و روباه

 

کلاغی به شاخی شده جای گیر

به منقار بگرفته قدری پنیر

یکی روبهی بوی طُعمه شنید

به پیش آمد و مَدحِ او برگزید

بگفتا سلام ای کلاغ قشنگ

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۹ - شوقِ درس خواندن

 

حمد بر کردگارِ یکتا باد

که مرا شوقِ درس خواندن داد

آشنا کرد چشمِ من به کتاب

داده توفیقِ خیرم از هر باب

در سرِ من هوایِ درس نِهاد

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۰ - نوروزِ کودکان

 

عید نوروز و اوّل سال است

روزِ عیش نَشاطِ اطفال است

همه آن روز رختِ نو پوشند

چای و شربت به خوش دلی نوشند

پسرِ خوب روزِ عید اندر

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۱ - انتقاد از مستشاران

 

نبینی خیر از دنیا عَلایی

رسد از آسمان بر تو بلایی

تو را کردیم ای گوساله مأمور

نه مأموری که أَلمأمورُ مَعذور

که بنمایی در آمریکا تَجَسُّس

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۲ - پسرِ بی هنر

 

داشت عباس قلی خان پسری

پسر بی ادب و بی هنری

اسم او بود علی مردان خان

کُلفَت خانه ز دستش به اَمان

پشت کالسکه مردم می جَست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۳ - در هجوِ اعتمادالتجارِ اصفهانی

 

ای بی خرد اعتمادِ تُجّار

دست از حرکات زشت بردار

تو تاجری ای عَنَم به ریشت

بی خود مبر اعتماد خویشت

ای صارم دولت شهنشاه

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۴ - ستایشِ صنیع الدّوله

 

طبیعت گر شَگَرفی ها نَماید

شِگفتی بر شگفتی ها فزاید

گهی بینی که اندر گُلخَنی زشت

که هست آکنده از خار و خس و خشت

یکی لاله دمیده سرخ و دلکش

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۵ - خر و عَزب

 

شد گذار عزبی از در باغ

دید در باغ یکی ماده الاغ

باغبان غایب و شهوت غالب

ماده خر بسته به میل طالب

سر درون کرد و به هرسو نگریست

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۶ - نکته

 

طبع من این نکته چه پاکیزه گفت

سهل بُوَد خوردن افسوس مفت

مردم این مُلک ز کِه تا به مِه

هیچ ندانند جز احسنت و زِه

هرکسی اندر غم جانان خود است

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۷ - قبلۀ آمال

 

حاجیان رَخت چو از مکه برند

مدّتی در عقب سر نِگَرَند

تا به جایی که حرم در نظر است

چشم حُجاج به دنبال سر است

من هم از کوی تو گر بستم بار

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۸ - طوطی

 

مرا هست یک طوطی اندر قفس

که مِثلَش به‌خوبی ندیدست کس

سرش سبز رنگست و دُمّش دراز

به چنگال و منقار مانندِ باز

خوراکش دهم از نخودچی و قند

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۹ - آرزویِ خرِّ دُم بریده

 

بوده است خری که دُم نبودَش

روزی غم بی دُمی فُزودَش

در دُم طلبی قدم همی زد

دُم می طلبید و دَم نمی زد

یک رَه نه ز روی اختیاری

[...]

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۰ - دو قوچِ جنگی

 

چه خواهند از جان هم این دو قوچ

که جنگیده با هم سر هیچ و پوچ

چرا تشنه خون هم گشته‌اند

نه میراث بَر ، نه پدر کُشته‌اند

نه این خورده آن دیگری را عَلَف

[...]

ایرج میرزا
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۲
sunny dark_mode