گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او

باد جان من فدای عشوه شیرین او

دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ

ما و شبهای دراز و گیوی مشکین او

دل به چندین آبگینه جانب او رفت باز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

آه که خاک راه شد دیده من به راه تو

کرده چرا کاه چهره‌ام فرقت عمرکاه تو

بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم

غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه تو

بنده‌ام و به جز درت نیست پناه من دگر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۰

 

اگر دشنام می گونی مرا گو

که از جانت دعاگویم دعاگو

چو گونی ناسزای هر که خواهی

منت پرسم کرا گفتی تراگو

روم گفتی و دردی آورم باز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۱

 

ای حریم کعبه دل کوی تو

قبلفندان مقبل روی تو

گوشه گیران کرده در محرابها

همچو چشمت مستی از ابروی تو

پارسا چندین نگبر در دماغ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲

 

ای دلاویزتر از رشته جان کا کل تو

برده سوی تو دلم موی کشان کاکل تو

سنبل غالیه سایست چو صبا شانه زده

شده بر خرمن گل مشک فشان کا کل تو

داده از کار فرو بستة من موی بموی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

ای دل حکایت غم خود با صبا بگو

با بار آشنا سخن آشنا بگو

چون بگذری به منزل بار ای نسیم صبح

از روی لطف شمه ای از حال ما بگو

سوزی که هست در دل من شرح آن بده

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

ای دل غلام أو شدی ای من غلام تو

بادت مبارک اینکه جهان شد به کام تو

از من به رسم بنده نوازی به او بگو

مشتاق خدمت است غلام غلام تو

آخر نه از توأم همه وقت آمدی پیام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

ای کاش رفتمی چو صبا در حریم تو

تا زنده گشتمی نفسی از نسیم تو

از تو امید قطع کنم این روا بود

ما را امیدهاست به لطف عمیم تو

گر بگذری نو از سر عهد قدیم ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

ای نور دیده را نگرانی بسوی تو

جانا تعلقیست دلم را بکوی تو

گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند

ما را بس است درد تو و آرزوی تو

چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷

 

بی لب ساقی مرا می نرود در گلو

نقل ومی آن شما باد کلوا و اشربو

پیر مغان گویدم باده بخور هم ببر

باده کجا میبرم با لب او کرده خو

محتسب خم شکن گر کدویی میشکست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸

 

چاره کس نکند غمزه خونخواره تو

خون نگرید چه کند عاشق بیچاره تو

کرد با خاک سر و جان عزیزان هموار

داغ پیوسته و درد غم همواره تو

هر کسی راز دل ریشه بود ناله و آه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹

 

چو در جان کرد و دل جا غمزه تو

میان مردمش خواننده جادو

به تیر تو شکاری را نظرهاست

که بیند از قا سوی تو آهو

به جنت بیشتر سوزند مردم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۰

 

دل سوی او رفت جان هم گو برو

جان و سر گو در سر دلجو

گر سر شوریده چون گو برفت

برو بر سر چوگان زلفش گو

تا نیفتد راز ما برروی روز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

دل ضعیف به یکباره ناتوان شد ازو

پدید نیست نشانش مگر نهان شد از و

اگرچه در غم اوه شد هلاک من نزدیک

بدین قدر ستمی دور چون توان شد از و

براه عاشق اگر بحر آتش آمد عشق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

دو بوسم که گفتی اگر گویم آن کو

مرا آن زبان کو ترا آن دهان کو

کمر گفته بودی که بندم بخونت

کمر خود ببندی نگونی میان کو

دلت زود گفتی بر آتش نشانم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

زهی زان قامت رعنای دلجو

که چون سرو ایستاده بر لب جو

گواهی می‌دهد روی نکویش

که این حور آمده از باغ مینو

دل از تیر نگاهش صید گردید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

سرخوش است ای پسر مرا باتو

کشت چشم توأم نه تنها تو

بر در و بام دل چه گردد جان

او درین خانه باش گو یا تو

کوثر و سلسبیل هر دو روان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او

که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او

در آن زمان که تن ما غبار خواهد بود

نشسته باشم بر آستانِ خدمتِ او

چو نیست در کفِ زاهد بِضاعَتِ اِخلاص

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

گر تیر کشی از طرف غمزهٔ جادو

صد آه کشد از جگر سوخته آهو

خونم چو شود ریخته مستی کند آن چشم

از ریخته ذوق است و طرب در سر هندو

صد حسن به آن رخ تو به یک دفعه فروشی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

 

گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او

چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او

چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش

نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او

با خیالش مردم چشمم نمی‌آید به چشم

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۶۳
sunny dark_mode