×
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شُکرِ این نعمت گزارم
که زورِ مردمآزاری ندارم؟
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۶
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید، سهل گیرد
وگر تنپرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۱
مَبَر حاجت به نزدیکِ تُرُشروی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غمِ دل، با کسی گوی
که از رویَش به نقدْ آسوده گردی