گنجور

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟

دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خرد

چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

آنان که به کنجِ عافیت بنشستند

دندانِ سگ و دهانِ مردم بستند

کاغذ بدَریدند و قلم بشکستند

وز دستِ زبانِ حرف‌گیران رستند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۰

 

دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت

تلخیّ و خوشیّ و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جَفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

سعدی