گنجور

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

صیّاد نه هر بار شَگالی ببَرَد

افتد که یکی روز پلنگش بخورَد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گه بوَد کز حکیمِ روشن‌رای

برنیاید درست تدبیری

گاه باشد که کودکی نادان

به غلط بر هدف زنَد تیری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

اگر به هر سرِ موییت صد خِرَد باشد

خِرَد به کار نیاید‌، چو بختْ بد باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون در پسر مُوافِقی و دلبری بوَد

اندیشه نیست، گر پدر از وی بَری بوَد

او گوهر است‌، گو صدفش در جهان مباش

دُرِّ یتیم را همه‌کس مشتری بوَد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چه خوش باشد آهنگِ نرمِ حَزین

به گوشِ حریفانِ مستِ صَبوح

به از رویِ زیباست آوازِ خوش

که آن حَظِّ نفس است و این قوتِ روح

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

درشتی کند با غریبان کسی

که نابوده باشد به غربت بسی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

غوّاص اگر اندیشه کند کامِ نهنگ

هرگز نکند دُرِّ گرانمایه به چنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مشو ایمن، که تَنگ‌دل گَردی

چون ز دستت دلی به تَنگ آید

سنگ بر بارهٔ حصار مزن

که بوَد کز حصار سنگ آید

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

هر که بر خود درِ سؤال گشاد

تا بمیرد، نیازمند بوَد

آز بگذار و پادشاهی کن

گردنِ بی‌طمع بلند بوَد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

هر که را بر سِماط بنشَستی

واجب آمد، به خدمتش برخاست

گوش تواند که همه عمر وی

نشنوَد آوازِ دف و چنگ و نی

دیده شکیبد ز تماشایِ باغ

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱

 

نورِ گیتی‌فروزِ چشمهٔ هور

زشت باشد به چشمِ موشکِ کور

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱

 

هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است

گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۲

 

مگوی اندُهِ خویش با دشمنان

که لاحَوْل گویند شادی‌کنان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۳

 

نشنیدی که صوفی‌یی می‌کوفت

زیرِ نعلینِ خویش میخی چند؟

آستینش گرفت سرهنگی

که: بیا نعل بر ستورم بند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۴

 

آن کس که به قرآن و خبر زو نرهی

آن است جوابش که: جوابش ندهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۵

 

دو عاقل را نباشد کین و پیکار

نه دانایی ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید

خردمندش به نرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگه دارند مویی

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۶

 

سخن گرچه دلبند و شیرین بود

سزاوارِ تصدیق و تحسین بود

چو یک بار گفتی، مگو باز پس

که حلوا چو یک بار خوردند، بس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۷

 

سخن را سر است اى خردمند و بُن

میاور سخن در میانِ سخُن

خداوندِ تدبیر و فرهنگ و هوش

نگوید سخن، تا نبیند خموش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۸

 

نه هر سخن که برآید، بگوید اهلِ شناخت

به سرِّ شاه سر خویشتن نشاید باخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۹

 

خانه‌ای را که چون تو همسایه است

ده درم سیمِ بد عیار ارزد

لکن امّیدوار باید بود

که پس از مرگِ تو هزار ارزد

سعدی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۳۰