گنجور

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

چون در آواز آمد آن بَرْبَط سرای

کدخدا را گفتم: از بهر خدای

زَیْبَقم در گوش کُن تا نشنوم

یا دَرَم بگشای تا بیرون روم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

نبیند کسی در سَماعت خوشی

مگر وقتِ رفتن که دَم در کشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۱

 

نگویند از سر بازیچه حرفی

کز آن پندی نگیرد صاحبِ هوش

و گر صد بابِ حکمت پیشِ نادان

بخوانند، آیدش بازیچه در گوش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۲

 

اندرون از طعام خالی دار

تا در او نورِ معرفت بینی

تهی از حکمتی به علّتِ آن

که پُری از طعام تا بینی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

به عذر و توبه توان رستن از عذابِ خدای

ولیک می‌نتوان از زبانِ مردم رَست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

چند گویی که بد اندیش و حسود

عیب‌جویانِ منِ مسکینند؟

گه به خون ریختنم برخیزند

گه به بد خواستنم بنشینند

نیک باشی و بدت گوید خلق

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

در بسته به روی خود ز مردم

تا عیب نگسترند ما را

در بسته چه سود و عالِم‌الغیب

دانایِ نهان و آشکارا

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۴

 

تو نیکو روِش باش تا بَدسگال

به نقصِ تو گفتن نیابد مَجال

چو آهنگِ بربَط بود مستقیم

کی از دستِ مطرب خورد گوشمال؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

چو هر ساعت از تو به جایی رود دل

به تنهایی اندر صفایی نبینی

ورت جاه و مال است و زرع و تجارت

چو دل با خدای است خلوت نشینی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟

تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری!

اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب

گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

به ذکرش هر چه بینی در خروش است

دلی داند در این معنی که گوش است

نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست

که هر خاری به تسبیحش زبانیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

شکوفه گاه شکفته است و گاه خوشیده

درخت وقت برهنه است و وقت پوشیده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

اگر دنیا نباشد دردمندیم

وگر باشد به مهرش پای بندیم

حجابی زین درون آشوب تر نیست

که رنج خاطر است ار هست و گر نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

اگر بریان کند بهرام گوری

نه چون پای ملخ باشد ز موری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

مطلب گر توانگری خواهی

جز قناعت که دولتیست هنی

گر غنی زر به دامن افشاند

تا نظر در ثواب او نکنی

کز بزرگان شنیده‌ام بسیار

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۹

 

به دیدار مردم شدن عیب نیست

ولیکن نه چندان که گویند بس

اگر خویشتن را ملامت کنی

ملامت نباید شنیدت ز کس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۰

 

شکم زندان باد است ای خردمند

ندارد هیچ عاقل باد در بند

چو باد اندر شکم پیچد فرو هل

که باد اندر شکم بار است بر دل

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۰

 

حریف ترشروی ناسازگار

چو خواهد شدن دست پیشش مدار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

همی‌گریختم از مردمان به کوه و به دشت

که از خدای نبودم به آدمی پرداخت

قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت

که در طویله نامردمم بباید ساخت

سعدی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۳۰
sunny dark_mode