گنجور

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱ - سر آغاز

 

شبی زیت فکرت همی سوختم

چراغ بلاغت می افروختم

پراکنده گویی حدیثم شنید

جز احسنت گفتن طریقی ندید

هم از خبث نوعی در آن درج کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۲ - حکایت

 

مرا در سپاهان یکی یار بود

که جنگاور و شوخ و عیار بود

مدامش به خون دست و خنجر خضاب

بر آتشْ دل‌ِ خصم از او چون کباب

ندیدمش روزی که ترکش نبست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۳ - حکایت تیرانداز اردبیلی

 

یکی آهنین پنجه در اردبیل

همی بگذرانید پیلک ز پیل

نمد پوشی آمد به جنگش فراز

جوانی جهان سوز پیکار ساز

به پرخاش جستن چو بهرام گور

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد

 

شبی کردی از درد پهلو نخفت

طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

از این دست کاو برگ رز می‌خورد

عجب دارم ار شب به پایان برد

که در سینه پیکان تیر تتار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۵ - حکایت

 

یکی روستایی سقط شد خرش

علم کرد بر تاک بستان سرش

جهاندیده پیری بر او بر گذشت

چنین گفت خندان به ناطور دشت

مپندار جان پدر کاین حمار

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۶ - حکایت

 

شنیدم که دیناری از مفلسی

بیفتاد و مسکین بجستش بسی

به آخر سر ناامیدی بتافت

یکی دیگرش ناطلب کرده یافت

به بدبختی و نیکبختی قلم

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۷ - حکایت

 

فرو کوفت پیری پسر را به چوب

بگفت ای پدر بی گناهم مکوب

توان بر تو از جور مردم گریست

ولی چون تو جورم کنی چاره چیست؟

به داور خروش، ای خداوند هوش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۸ - حکایت مرد درویش و همسایهٔ توانگر

 

بلند اختری نام او بختیار

قوی دستگه بود و سرمایه‌دار

به کوی گدایان درش خانه بود

زرش همچو گندم به پیمانه بود

چو درویش بیند توانگر به ناز

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۹ - حکایت

 

یکی پیرِ درویش در خاک کیش

چه خوش گفت با همسر زشت خویش

چو دست قضا زشت‌رویت سرشت

میندای گلگونه بر روی زشت

که حاصل کند نیکبختی به زور؟

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۰ - حکایت کرکس با زغن

 

چنین گفت پیش زغن کرکسی

که نبود ز من دوربین‌تر کسی

زغن گفت از این در نشاید گذشت

بیا تا چه بینی بر اطراف دشت

شنیدم که مقدار یک روزه راه

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۱ - حکایت

 

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف

چو عنقا بر آورد و پیل و زراف

مرا صورتی بر نیاید ز دست

که نقشش معلم ز بالا نبست

گرت صورت حال بد یا نکوست

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۲ - مثل

 

شتر بچه با مادر خویش گفت:

«پس از رفتن، آخر زمانی بخفت»

بگفت «ار به دست من استی مهار

ندیدی کسم بارکش در قطار»

قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۳ - گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن

 

عبادت به اخلاص نیت نکوست

وگر نه چه آید ز بی مغز پوست؟

چه زنار مغ در میانت چه دلق

که در پوشی از بهر پندار خلق

مکن گفتمت مردی خویش فاش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۴ - حکایت

 

شنیدم که نابالغی روزه داشت

به صد محنت آورد روزی به چاشت

به کتابش آن روز سائق نبرد

بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد

پدر دیده بوسید و مادر سرش

[...]

سعدی
 

سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۱۵ - حکایت

 

سیهکاری از نردبانی فتاد

شنیدم که هم در نفس جان بداد

پسر چند روزی گرستن گرفت

دگر با حریفان نشستن گرفت

به خواب اندرش دید و پرسید حال

[...]

سعدی