سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
پادشه سایۀ خدا باشد
سایه با ذات آشنا باشد
نشود نفس عامه قابل خیر
گرنه شمشیر پادشا باشد
هر صلاحی که در جهان باشد
[...]
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
ز احوال برادرم به تحقیق
دانم که تو را خبر نباشد
خرمای به طرح میدهندش
بخت بد از این بتر نباشد
اطفال برند و برگشان نیست
[...]
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۱ - مجلس اول
الحمدلله الذی خلق الوجود من العدم
فبدت علی صفحاته انوارُ اسرار القدم
شکر آن خدایی را که او هست آفریدهست از عدم
پس کرد پیدا بر عدم انوار اسرار قدم
ما زال فی آزاله معززا بجلاله
[...]
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۱ - مجلس اول
گر به محشر خطاب قهر کند
انبیا را چه جای معذرت است
پرده از روی لطف گو بردار
کاشقیا را امید مغفرت است
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
مرا چو با تو که مقصودی آشتی افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون بنماید جمال دوست
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
صورت یوسف نادیده صفت میکردند
[...]
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
دشمن که جفایی کند آن شیوۀ اوست
باری تو جفا مکن که معشوقی و دوست
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
گدایان بینی اندر روز محشر
به تخت ملک همچون پادشاهان
چنان نورانی از فرّ عبادت
که گویی آفتابانند و ماهان
تو خود چون از خجالت سر برآری
[...]
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۳ - مجلس سوم
بر درگه عزّتت همه خلق زبون
کس را نرسد که این چرا و آن چون
سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۳ - مجلس سوم
دل به بازار من آورده و بفروختهای
دل بفروخته مفروش به بازار دگر
سعدی » مقدمهٔ علی بن احمد بن ابی بکر بیستون (گردآورندهٔ دیوان شیخ سعدی، ۷۳۴ هجری قمری)
من در وفای عهد چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۷
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رسته
گفتم: چه بود گیاه ناچیز
تا در صف گل نشیند او نیز؟
بگریست گیاه و گفت خاموش
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۸
نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور
زکات مال به در کن که فضله رز را
چو باغبان بزند بیشتر دهد انگور
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۸
نبشته است بر گور بهرام گور
که دست کرم به ز بازوی زور
سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱
جوانی پاکباز پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد
[...]
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
کریمان را، به دست اندر، دِرَم نیست
خداوندانِ نعمت را کَرَم نیست
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکات و فطره و اعتاق و هدی و قربانی
تو کی به دولتِ ایشان رسی که نتوانی
جز این دو رکعت و آن هم به صد پریشانی؟