گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۴

 

تا نیک ندانی که سخن عین صواب است

باید که به گفتن دهن از هم نگشایی

گر راست سخن گویی و در بند بمانی

به زآن که دروغت دهد از بند رهایی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۵

 

یکی را که عادت بود راستی

خطایی رود در گذارند از او

و گر نامور شد به قول دروغ

دگر راست باور ندارند از او

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۶

 

سگی را لقمه‌ای هرگز فراموش

نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ

و گر عمری نوازی سفله‌ای را

به کمتر تندی آید با تو در جنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۷

 

مکن رحم بر گاو بسیاربار

که بسیارخسب است و بسیارخوار

چو گاو ار همی بایدت فربهی

چو خر تن به جور کسان در دهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۸

 

گه اندر نعمتی مغرور و غافل

گه اندر تنگدستی خسته و ریش

چو در سرا و ضرّا حالت این است

ندانم کی به حق پردازی از خویش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹

 

وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس

ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۰

 

گر به‌ محشر خطابِ قهر کند

انبیا را چه جایِ معذرت است

پرده از رویِ لطف گو بردار

کاشقیا را امیدِ مغفرت است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱

 

پند است خطاب مهتران آن گه بند

چون پند دهند و نشنوی بند نهند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۲

 

نرود مرغ سوی دانه فراز

چون دگر مرغ بیند اندر بند

پند گیر از مصائب دگران

تا نگیرند دیگران به تو پند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳

 

شب تاریک دوستان خدای

می‌بتابد چو روز رخشنده

وین سعادت به زور بازو نیست

تا نبخشد خدای بخشنده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳

 

از تو به که نالم که دگر داور نیست

وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست

آن را که تو رهبری کسی گم نکند

وآن را که تو گم کنی کسی رهبر نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۴

 

غمی کز پیش شادمانی بری

به از شادیی کز پسش غم خوری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۵

 

گرت خوی من آمد ناسزاوار

تو خوی نیک خویش از دست مگذار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۶

 

نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی

کسی به حال خود از دست کس نیاسودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۷

 

دونان نخورند و گوش دارند

گویند امید به که خورده

روزی بینی به کام دشمن

زر مانده و خاکسار مرده

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷

 

هر دم زبان مرده همی گوید این سخن

لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی

دل در جهان مبند که دوران روزگار

هر روز بر سری نهد این تاج خسروی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۸

 

نه هر بازو که در وی قوتی هست

به مردی عاجزان را بشکند دست

ضعیفان را مکن بر دل گزندی

که در مانی به جور زورمندی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹

 

هزار باره چراگاه خوشتر از میدان

ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۱

 

فریدون گفت نقّاشان چین را

كه پیرامون خرگاهش بدوزند:

بدان را نیک دار ای مرد هشیار

كه نیكان خود بزرگ و نیک‌روزند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۲

 

آن که حظ آفرید و روزی داد

یا فضیلت همی دهد یا بخت

سعدی
 
 
۱
۱۰۶
۱۰۷
۱۰۸
۱۰۹
۱۱۰
۱۱۳
sunny dark_mode