گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰

 

یکی یهود و مسلمان نزاع می‌کردند

چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من

درست نیست خدایا یهود میرانم

یهود گفت: به تورات می‌خورم سوگند!

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱

 

رودهٔ تنگ به یک نان ِ تهی پر گردد

نعمت ِ روی زمین پر نکند دیدهٔ تنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱

 

که شهوت آتش است از وی بپرهیز

به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز

در آن آتش نداری طاقت سوز

به صبر آبی بر این آتش زن امروز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱

 

پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت

مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۲

 

بد اختر تر از مردم‌آزار نیست

که روز مصیبت کسش یار نیست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳

 

خاک ِ مشرق شنیده‌ام که کنند

به چهل سال کاسه‌ای چینی

صد به روزی کنند در مَردَشت

لاجَرَم قیمتش همی‌بینی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳

 

مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد

و آدمی‌بچه ندارد خبر و عقل و تمیز

آن که ناگاه کسی گشت، به چیزی نرسید

وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز

آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۴

 

به چشم ِ خویش دیدم در بیابان

که آهسته سَبَق بُرد از شتابان

سمند ِ بادپای از تک فرو ماند

شتربان همچنان آهسته می‌راند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵

 

چون نداری کمال ِ فضل آن به

که زبان در دهان نگه داری

آدمی را زبان فضیحه کند،

جوز ِ بی‌مغز را سبکساری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵

 

هر که تأمل نکند در جواب

بیشتر آید سخنش ناصواب

یا سخن آرای چو مردم به هوش

یا بنشین چون حیوانان خموش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۵

 

خری را ابلهی تعلیم می‌داد

بر او بر صرف کرده سعی ِ دایم

حکیمی گفتش ای نادان چه کوشی؟

در این سودا بترس از لوم ِ لایم

نیاموزد بهایم از تو گفتار

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۶

 

چون در آید مِه از تویی به سخن

گرچه به دانی، اعتراض مکن

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۷

 

گر نشیند فرشته‌ای با دیو

وحشت آموزد و خیانت و ریو

از بدان نیکویی نیاموزی

نکند گرگ پوستین دوزی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۰

 

بس قامت ِ خوش که زیر ِ چادَر باشد

چون باز کنی مادر مادر باشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۱

 

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی

پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۲

 

توان شناخت به یک روز در شمایل مرد

که تا کجاش رسیده‌ست پایگاه علوم

ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو

که خبث نفس نگردد به سالها معلوم

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۳

 

خویشتن را بزرگ پنداری

راست گفتند یک دو بیند لوچ

زود بینی شکسته پیشانی

تو که بازی کنی به سر با قوچ

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۴

 

جنگ و زورآوری مکن با مست

پیش سرپنجه در بغل نه دست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۵

 

سایه پرورده را چه طاقت آن

که رود با مبارزان به قتال

سست بازو به جهل می‌فکند

پنجه با مرد آهنین چنگال

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۶

 

کند هر آینه غیبت حسود کوته دست

که در مقابله گنگش بود زبان مقال

سعدی
 
 
۱
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
۱۱۳
sunny dark_mode