گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

عشق او آب حیات و آن حیات جان ماست

این چنین سرچشمه ای در جان جاویدان ماست

گنج عشق او که در عالم نمی گنجد همه

از دل ما جو که جایش در دل ویران ماست

جان ما با غیر اگر باری حکایت کرده است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

عشق او سلطان ملک جان ماست

این چنین ملک و ملک جانان ماست

پادشاه هفت اقلیم جهان

بندهٔ درگاه این سلطان ماست

ما به عشق او ز خود بگذشته ایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

دل ما گنج و گنجخانهٔ ماست

گوشهٔ جان ما خزانهٔ ماست

نغمهٔ بلبلان گلشن عشق

صفت صوت خوش ترانهٔ ماست

در خرابات عشق شب تا روز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

منزل جان جهان بر در جانانهٔ ماست

مسکن اهل دلان گوشهٔ میخانهٔ ماست

خلوتی بر در میخانه گرفتیم ولی

حرم قدس یکی گوشهٔ میخانهٔ ماست

تا ز شمع رخ او مجلس جان روشن شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

در سراپردهٔ دل خلوت جانانهٔ ماست

جنت ار می طلبی گوشهٔ میخانهٔ ماست

خواجهٔ عاقل ما گرچه کمالی دارد

بندهٔ بندگی عاشق دیوانهٔ ماست

گنج عشقی که همه کون و مکان می جویند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

عشق او همدم دیرینهٔ ماست

خلوتش در حرم سینهٔ ماست

جان ما گرچه که آئینهٔ اوست

روی او نیز هم آئینهٔ ماست

کُنج دل گوشهٔ ویرانهٔ اوست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

علم ام الکتاب حاصل ماست

لوح محفوظ حافظ دل ماست

اسم اعظم که صورتش ماییم

جمع معنی هفت هیکل ماست

آنچه بحر محیط خوانندش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

گنج عشقش دفینهٔ دل ماست

نقد او در خزینهٔ دل ماست

در محیطی که نیست پایانش

کشتی آن سفینهٔ دل ماست

جام گیتی نما که می گویند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

نور بسیط لَمعه ای از آفتاب ماست

بحر محیط جرعهٔ جام شراب ماست

قانون علم کلی و کشاف عقل کل

حرفی ز دفتر و ورقی از کتاب ماست

تا بوسه داده ایم رکاب جلال او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

حق مطلق به حق حقیقت ماست

صفت و ذات عشق و زینت ماست

بر سر کوی دوست جانبازی

در ره اهل دل طریقت ماست

صورت ما مثال اوست از آن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

چشم ما نور خدا بنمایدت

دیدهٔ ما بین که تا بنمایدت

در صفات جام می ما را نگر

تا به تو مستی ما بنمایدت

گر در این دریا درآئی همچو ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

عاشقی و باده نوشی کار ماست

نقل بزم عاشقان گفتار ماست

همدم جامیم و با ساقی حریف

هر کجا رندی بیابی یار ماست

بلبل مستیم در گلزار عشق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

ساقی سرمست رندان میر بی همتای ماست

گوشهٔ میخانهٔ او جنت المأوای ماست

ما درین دریای بی پایان خوشی افتاده ایم

آبروی عالمی ای یار از دریای ماست

چشم ما روشن به نور روی او باشد مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

درد دل ما دوای درد دل ماست

خوش درد و دوائیست که آن حاصل ماست

ما بندهٔ او و سید رندانیم

ما سائل او و عالمی سائل ماست

آن گنج که اسمای الهی خوانند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

عشق او سلطان ملک جان ماست

اینچنین ملک و چنین سلطان کراست

پادشاه هفت اقلیم ای عزیز

نزد این سلطان درویشان گداست

با وجود او کرا باشد وجود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

هرکجا پیریست طفل پیر ماست

این چنین پیری در این عالم کراست

جملهٔ ارواح جزئیات او است

بلکه او در کل عالم پادشاست

در صفات و ذات او دیدم عیان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

عاشق رندی که او همدرد ماست

جام دُرد درد او ما را دواست

هر که او از خویش بیگانه بود

گو بیا اینجا که با ما آشناست

ساقی مستیم و جام می به دست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

ما ز دریائیم و دریا عین ماست

در میان ما دوئی آخر چراست

خط موهومست عالم سر به سر

خوش بخوان آن خط که آن خط عین ماست

آنچه ما داریم در هر دو جهان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

آبروی ما ز اشک چشم ماست

همچو ما با آبروی خود کجاست

بحر عشق ما کرانش هست نیست

غرقه ای داند که با ما آشناست

حال ما گر عاشقی پرسد بگو

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

چشم ما روشن به نور الله ماست

همچو نور روی نور الله ماست

هست نور الله را خیری دگر

پادشاهست او و این و آن گداست

جز وصال او نمی خواهم دگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۷۸
sunny dark_mode