گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

با محیط عشق او دنیا بر ما شبنمی است

چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمی است

موج و دریا و حباب و جو به عین ما نگر

تا روان بینی در آن دریا که آنها شبنمی است

عارف دریا دلی گر دم ز دریا می‌ زند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

جان ما با ما در این دریا نشست

یار دریا دل خوشی با ما نشست

از سر هر دو جهان برخاست دل

بر در یکتای بی‌ همتا نشست

در خرابات مغان ما را چو یافت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

از جور و جفای بی وفا دوست

چون شد دل خستهٔ بلا دوست

مائیم غلام و یار مولا

مائیم گدا و پادشا دوست

بیگانه ز هر دو کون گشتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

چشم ما روشن به نور روی اوست

لاجرم من دوست می‌بینم به دوست

رند مست از گفت و گو ایمن بود

هر که مخمور است او در گفتگوست

عشق را با رنگ و بوئی کار نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

قطره‌ای کو به بحر ما پیوست

عین دریا بود به ما پیوست

زندهٔ جاودان بُود به خدا

روح پاکی که با خدا پیوست

نکند میل خویش و بیگانه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

ختم رسل که سید اولاد آدم است

آخر بود به صورت و معنی مقدم است

جام جهان نما به کف آور بنوش می

جامی چنین که دید که هم جام و هم جم است

هر صورتی در آینه اسمی نموده اند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

نقش خیال اوست که گویند عالم است

این صورتست و معنی آن اسم اعظم است

اسمی که هست جامع اسما به نزد ما

آن اسم اعظمست و بر اسما مقدمست

جام جهان نماست پر از می بیابگیر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

گر تو را عزم عالم قدم است

سر فدا کردن اولین قدم است

درد می نوش و درد دل میکش

زانکه این درد و آن دوا به همست

می خمخانه را گرانی نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

ای عاشقان ای عاشقان معشوق با ما همدم است

با ما حریفی می کند یاری که با ما محرم است

مست شراب عشق از ذوق خوشی دارد مدام

یک جرعه ای ازجام او خوشتر ز صد جام جم است

ما در خرابات مغان رندانه خوش می می خوریم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

تا مرا عین عشق مفهوم است

سر علمم به عشق معلوم است

تا رموز وجود شد مفهوم

هر وجودی که هست مفهومست

خادم خلوت دلم آری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

لطف اگر بر ما گمارد حاکم است

ور دمار از ما برآرد حاکم است

تشنه ایم و رحمتی خواهیم از او

گر ببارد ور نبارد حاکم است

گر شمارد بنده را از بندگان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست

دیدم آنجا عارفان و عاشقان مستانه مست

جوشش مستی فتاده در نهاد خم می

جان و دل سرمست گشته ساغر و پیمانه مست

جام می در داده ساقی خاص و عام مجلسش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

در کوی خرابات کسی را که مقام است

در دنیی و در آخرتش جاه تمام است

ما توبه شکستیم در این قول درستیم

با ساغر می عهد که بستیم مدام است

زان مجلس ما بزم ملوکانهٔ عشق است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

در گوشهٔ میخانه کسی را که مقام است

ناقص نتوان گفت که او رند تمام است

از روز ازل تا به ابد عاشق و مستیم

خود خوشتر از این دولت جاوید کدامست

با ساقی رندان خرابات حریفیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

شرابخانهٔ عشاق جای سید ماست

بهشت گوشه نشینان سرای سید ماست

بیا که ساقی وحدت حریف مجلس اوست

مرو که شاه جهانی گدای سید ماست

بیا که مطرب عشاق می نوازد ساز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

روح اعظم روان سید ماست

لوح محفوظ آن سید ماست

هر معانی که عارفان دانند

دو سه حرف از بیان سید ماست

بی مثال و مثال هر فردی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

عشق جانان در میان جان ماست

گنج معنی در دل ویران ماست

ما به درد دل گرفتار آمدیم

وین عجب کاین درد دل درمان ماست

هر کسی را کفر و ایمانی بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

حالیا دور قمر دوران ماست

جام می در دور و این دور آن ماست

رونقش میخانه ها خواهد فزود

زآنکه وقت ذوق سر مستان ماست

دست ما چون آستین دست اوست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

قابل نور الهی جان ماست

این چنین جان خوشی جانان ماست

جام آبی از حباب ما بنوش

زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست

قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

هفت دریا قطره‌ای ازبحر بی‌پایان ماست

این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست

گنج او در کنج دل می‌جوکه آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبر داده‌ایم وجان به جانان می‌دهیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۷۸
sunny dark_mode