گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ای صد هزار چون من خاک در سرایی

کز وی برون خرامد مثل تو دلربایی

خواهم که با تو باشم، اما کجا نشیند

مثل تو پادشاهی با همچو من گدایی؟

با آن لباس نازک دانی که چیست قدت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

به رهت ز رشک میرم، چو به غیر همره آیی

نه تهور تغافل، نه مجال آشنایی

متحیرم که: پیشت چه مجال بود دوشم؟

که نه شکر وصل کردم، نه شکایت جدایی

مه من، هنوز طفلی، به جفا مباش مایل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

چند رسوا شوم از عشق من شیدایی؟

عشق خوبست، ولیکن نه بدین رسوایی

خواستم پیش تو گویم غم تنهایی خویش

آمدی سوی من و رفت غم تنهایی

مست عشقیم، اگر هیچ ندانیم چه غم؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی

بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی

هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت

خود را چو روز اول بیگانه مینمایی

جان منست جانان، تا او جدا شد از من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

سحرگاهان که چون خورشید از منزل برون آیی

به رخسار جهان‌افروز عالم را بیارایی

به رعنایی بِه از سروی، به زیبایی فزون از گل

تعالی الله! چه لطفست این؟ به زیباییّ و رعنایی

مرا گویی که: جان بگذار و فرمایی که: دل خون کن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

عشاق را حیات بجانست و جان تویی

جان را اگر حیات دگر هست آن تویی

هر جا مهیست پیش رخت هست ناتمام

ماه تمام روی زمین و زمان تویی

یوسف اگر چه بود بخوبی عزیز مصر

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲۵
۲۶
۲۷
sunny dark_mode