گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما

ناچار گفتنی‌ست تمامی ماجرا

والله ز دور آدم تا روز رستخیز

کوته نگشت و هم نشود این درازنا

اما چنین نماید کاینک تمام شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

هر روز بامداد سلام علیکما

آن جا که شه نشیند و آن وقت مرتضا

دل ایستاد پیشش بسته دو دست خویش

تا دست شاه بخشد پایان زر و عطا

جان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

آمد بهار خرم آمد نگار ما

چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما

آمد مهی که مجلس جان زو منورست

تا بشکند ز باده گلگون خمار ما

شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

سر به گریبان دَرَست صوفی اسرار را

تا چه برآرد ز غیب عاقبت کار را

می که به خُمِ حقست راز دلش مطلق‌ست

لیک بر او هم دق‌ست عاشق بیدار را

آب چو خاکی بُده باد در آتش شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵

 

چند گریزی ز ما ؟ چند روی جا به جا ؟

جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا

چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف

زین رمه پُر ز لاف هیچ تو دیدی وفا ؟

روز دو سه‌ ای زحیر گِردِ جهان گشته گیر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را ؟

ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا ؟

سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد

گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا

از کف تو ای قمر باغِ دهان پرشکر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

ای که به هنگامِ درد راحتِ جانی مرا

وِی که به تلخی‌ِ فقر گنجِ روانی مرا

آنچه نبرده‌ست وهم عقل ندیده‌ست و فهم

از تو به جانم رسید قبله از آنی مرا

از کرمت من به ناز می‌نگرم در بقا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

از جهت ره زدن راه درآرد مرا

تا به کف رهزنان بازسپارد مرا

آنک زند هر دمی راه دو صد قافله

من چه زنم پیش او او به چه آرد مرا

من سر و پا گم کنم دل ز جهان برکنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

ای در ما را زده شمع سرایی درآ

خانه دل آن توست خانه خدایی درآ

خانه ز تو تافته‌ست روشنیی یافته‌ست

ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ

ای صنم خانگی مایه دیوانگی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

گر نه تهی باشدی بیشتر این جوی‌ها

خواجه چرا می‌دود تشنه در این کوی‌ها؟

خُم که در او باده نیست هست خُم از باد پر

خُمِ پر از باد کی سرخ کند روی‌ها؟

هست تهی خارها نیست در او بوی گل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا

باز گلِ لعل‌پوش می‌بدراند قبا

بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد

مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما

سروِ علمدار رفت سوخت خزان را به تفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را

بریز خون دل آن خونیان صهبا را

ربوده‌اند کلاه هزار خسرو را

قبای لعل ببخشیده چهره ما را

به گاه جلوه چو طاووس عقل‌ها برده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا

بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا

بدانک سد عظیم است در روش ناموس

حدیث بی‌غرض است این قبول کن به صفا

هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا

نه رنج اره کشیدی نه زخم‌های جفا

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا

من از کجا غم باران و ناودان ز کجا

چرا به عالم اصلی خویش وانروم

دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا

چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

روم به حجره خیاط عاشقان فردا

من درازقبا با هزار گز سودا

ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید

بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا

بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷

 

چه نیکبخت کسی که خدای خواند تو را

درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا

که برگشاید درها مفتح الابواب

که نزل و منزل بخشید نحن نزلنا

که دانه را بشکافد ندا کند به درخت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

ز بهر غیرت آموخت آدم اسما را

ببافت جامع کل پرده‌های اجزا را

برای غیر بود غیرت و چو غیر نبود

چرا نمود دو تا آن یگانه یکتا را

دهان پر است جهان خموش را از راز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا

چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا

چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش

که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

گریزپای رهش را کشان کشان ببرند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا

که بامداد عنایت خجسته باد مرا

به یاد آر دلا تا چه خواب دیدی دوش

که بامداد سعادت دری گشاد مرا

مگر به خواب بدیدم که مه مرا برداشت

[...]

مولانا
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۳۱۴
sunny dark_mode