گنجور

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

دور از و بسکه سوزم و سازم

شده نزدیک آنکه بگدازم

هیچ افسون در او نمیگیرد

آه از دست ترک طنازم

در و دیوار در سماع آیند

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸

 

گهی هشیار و گه مست و ملنگم

قلندر مشربم ابدال رنگم

نهنگ بحر عشقم لیک افسوس

که از عشق تو در کام نهنگم

رسانم تا بدامان حبیب هجران

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

وصالش دمی گر شود حاصلم

چو نو دولتان بر نتابد دلم

که دارد حریفان نشانم دهید

طلسمی که بگشاید این مشکلم

نه آتش قبولم نمود و نه خاک

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

چون دم از سودای جانان میزنم

آتش اندر آب حیوان میزنم

شور لیلی طاقتم را طاق کرد

همچو مجنون بر بیابان میزنم

جرعهٔ دردی بصد خون جگر

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

آنچه من از تو، خدا می‌بینم

همه جا خوف و رجا می‌بینم

با وجود همه نومیدیها

همه امید روا می‌بینم

پای تا سر همه عصیان و خطا

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲

 

یکدم که دست داده و با هم نشسته‌ایم

گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشسته‌ایم

از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقه‌ایم

ما را ببین چگونه مسلم نشسته‌ایم

هرگز نکرده‌ایم توکل به ناخدا

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

آنجا که وصف آن قد و بالا نوشته‌ایم

اقرار عجز خویش همانجا نوشته‌ایم

حاصل، دمی زیاد تو غافل نبوده‌ایم

یا گفته‌ایم حرف غمت یا نوشته‌ایم

از سوز اشتیاق نیارم که دم زنم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

دست شوقی با گریبان آشنا می‌خواستیم

جامهٔ جان در غم عشقی فنا می‌خواستیم

دیده گریان، سینه سوزان، دل تپان، جان مضطرب

شکر للّه یافتیم آنچ از خدا می‌خواستیم

خود عیان بود آنچه می‌جستیم او را در نهان

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

ما بهر هلاک خود هلاکیم

ز الایش آب و خاک پاکیم

عین عشقیم و آن حسنیم

روح محضیم و جان پاکیم

تا دست بهم دهیم خشتیم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

بی‌رخت گر بگل نظاره کنیم

دشنه گردیم و سینه پاره کنیم

نه فراموشی و نه یاد کنی

خود بفرمای تا چه چاره کنیم

آتش عشق تو جهانسوز است

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

آموخت ما را آن زلف و گردن

زنار بستن، بت سجده کردن

آن مار گیسو بر گردن او

هر کس که بیند خونش بگردن

بس دلفریبند آن چشم و آن زلف

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

بهار حسن یا بستان عشق است

سر کوی تو یا رشک گلستان

تف آه است یا باد سموم است

سرشک ماست یا باران نیسان

بهوش خود نیم معذور دارم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

حیفم آید که گویدش کس جان

از کجا جان و از کجا جانان

زیر دست جفای تو زن و مرد

پایمال غم تو پیر و جوان

دست بر دل ز بیوفائی یار

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

غمزه خونریز و عشوه در پی جان

چون توان برد دین ودل ز میان

چند از حسرت سراپایت

بی‌سر و پا شویم و بی دل و جان

چند گیرم ز غم به دندان دست

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱

 

ز خواب ناز خیز و فتنه سرکن

جهان یکبارگی زیر و زبر کن

حذر از کوری خفاش طبعان

سری از منظر خورشید در کن

نگویم صورتم را بخش معنی

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲

 

مه نامهربانم بی‌گنه دامن کشید از من

چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من

سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم

باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من

بخود بیگانه‌تر امروز دیدم آن ستمگر را

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳

 

مرا دستی است بالا دست گردون

که نتوان ز آستینش کرد بیرون

منم بر درگهش چون حلقه بر در

نه دست اندرون نه پای بیرون

هژبرانند اینجٰا خفته در خاک

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴

 

روی یار است یا گل نسرین

کوی یار است یا بهشت برین

زیر دستت چه آفتاب و چه ماه

پایمالت چه آسمان چه زمین

چند از حسرت سراپایت

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

نتوان گذشتن آسان از آن کو

گل تا بگردن، گل تا بزانو

از دست آن شست مشکل توان رست

صیاد ما را سخت است بازو

حرف خلاصی فکر محالی است

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

تو بدین چشم شوخ و روی چو ماه

ببری دل ز دست سنگ سیاه

زیر دستت چه آسمٰان چه زمین

پایمالت چه آفتاب و چه ماه

روز مستی نمیبریم بسر

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode