وصالش دمی گر شود حاصلم
چو نو دولتان بر نتابد دلم
که دارد حریفان نشانم دهید
طلسمی که بگشاید این مشکلم
نه آتش قبولم نمود و نه خاک
چه کردند یا رب در آب و گلم
رضی سان چه باک ار ندارم خرد
که من در جنون مرشد کاملم
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
وصالش دمی گر شود حاصلم
چو نو دولتان بر نتابد دلم
که دارد حریفان نشانم دهید
طلسمی که بگشاید این مشکلم
نه آتش قبولم نمود و نه خاک
چه کردند یا رب در آب و گلم
رضی سان چه باک ار ندارم خرد
که من در جنون مرشد کاملم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالتی از عشق و شوق است. شاعر در آرزوی وصال معشوقش است و از عدم توانایی در تحمل دوری و مشکلات ناشی از این عشق میگوید. او از نعمتهای دنیا، مانند آتش و خاک، ناامید است و همچنین به قدرت عشق و جنون خود اشاره میکند. در نهایت، او بر این باور است که حتی اگر عقلش را از دست بدهد، عشق به مرشد و معشوقش او را کافی و کامل میکند.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای به وصالش برسم، احساس میکنم که به آنچه میخواهم رسیدهام، اما قلبم طاقت خوشیهای تازه را ندارد.
هوش مصنوعی: بفرمایید که رقبای من را معرفی کنید، زیرا من به یک جادو یا راهحلی نیاز دارم که بتواند مشکلاتم را حل کند.
هوش مصنوعی: من نه آتش توانست مرا بپذیرد و نه خاک؛ پس ای خدا، با آب و گل من چه کردی؟
هوش مصنوعی: این آیه به این معناست که اگرچه ممکن است من از عقل و خرد بیبهره باشم، اما این موضوع برایم مهم نیست، زیرا من در حالتی از جنون یا بیخود شدهام که مرشد کامل و راهنمایی دارم که به من راه مینماید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو گفت بیژن که مشکن دلم
کنون یال و بازو ز هم بگسلم
به نزدیک اویست جان و دلم
ز جان و دل خویش چون بگسلم؟
بدو گفت خون شد ز انده دلم
ز زخم مژه تا دل اندر گلم
همی داغ دیگر نهی بر دلم
ز من بگسلی، من ز جان بگسلم
قضی اللَّه امرا و جف القلم
و فیما قضی ربنا ما ظلم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.