فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۱
چو شیروی بنشست برتخت ناز
به سر برنهاد آن کیی تاج آز
برفتند گوینده ایرانیان
برو خواندند آفرین کیان
همیگفت هریک به بانگ بلند
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲
بدان نامور گفت پاسخ شنو
یکایک ببر سوی سالار نو
بگویَش که زشت کسان را مجوی
جز آن را که برتابی از ننگ روی
سخن هرچ گفتی نه گفتارتست
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۳
چوبشنید شیروی بگریست سخت
دلش گشت ترسان ازان تاج وتخت
چوازپیش برخاستند آن گروه
که او راهمیداشتندی ستوه
به گفتار زشت و به خون پدر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۴
کنون شیون باربد گوش دار
سر مهتران را به آغوش دار
چو آگاه شد بار بد زانک شاه
بپرداخت بیداد و بیکام گاه
ز جهرم بیامد سوی طیسفون
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۵
هر آنکس که بد کرد با شهریار
شب و روز ترسان بد از روزگار
چو شیروی ترسنده و خام بود
همان تخت پیش اندرش دام بود
بدانست اختر شمر هرک دید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۶
چو آوردم این روز خسرو ببن
ز شیروی و شیرین گشایم سخن
چو پنجاه و سه روز بگذشت زین
که شد کشته آن شاه با آفرین
به شیرین فرستاد شیروی کس
[...]