گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار

 

کنون ز این سپس هفتخوان آورم

سخنهای نغز و جوان آورم

اگر بخت یکباره یاری کند

بر او طبع من کامگاری کند

بگویم به تأیید محمود شاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲

 

سخن گوی دهقان چو بنهاد خوان

یکی داستان راند از هفتخوان

ز رویین دژ و کار اسفندیار

ز راه و ز آموزش گرگسار

چنین گفت کو چون بیامد به بلخ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۳

 

غم آمد همه بهرهٔ گرگسار

ز گرگان جنگی و اسفندیار

یکی خوان زرین بیاراستند

خورشها بخوردند و می خواستند

بفرمود تا بسته را پیش اوی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴

 

بفرمود تا پیش او گرگسار

بیامد بداندیش و بد روزگار

سه جام می لعل فامش بداد

چو آهرمن از جام می گشت شاد

بدو گفت کای مرد بدبخت خوار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵

 

از آن کار پر درد شد گرگسار

کجا زنده شد مرده اسفندیار

سراپرده زد بر لب آب شاه

همه خیمه‌ها گردش اندر سپاه

می و رود بر خوان و میخواره خواست

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

جهانجوی پیش جهان‌آفرین

بمالید چندی رخ اندر زمین

بر آن بیشه اندر سراپرده زد

نهادند خوانی چنان چون سزد

به دژخیم فرمود پس شهریار

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۷

 

از آن پس بفرمود تا گرگسار

بیامد بر نامور شهریار

بدادش سه جام دمادم نبید

می سرخ و جام از گل شنبلید

بدو گفت کای بد تن بدنهان

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸

 

چو یک پاس بگذشت از تیره شب

به پیش اندر آمد خروش جلب

بخندید بر بارگی شاه نو

ز دم سپه رفت تا پیش رو

سپهدار چون پیش لشکر کشید

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۹

 

وز انجا بیامد به پرده‌سرای

ز بیگانه پردخت کردند جای

پشوتن بشد نزد اسفندیار

سخن رفت هرگونه از کارزار

بدو گفت جنگی چنین دژ به جنگ

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۰

 

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت

خریدار بازار او در گذشت

دو خواهرش رفتند ز ایوان به کوی

غریوان و بر کفتها بر سبوی

به نزدیک اسفندیار آمدند

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۱

 

شب آمد یکی آتشی برفروخت

که تفش همی آسمان را بسوخت

چو از دیده‌گه دیده‌بان بنگرید

به شب آتش و روز پردود دید

ز جایی که بد شادمان بازگشت

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۲

 

چو تاریکتر شد شب اسفندیار

بپوشید نو جامهٔ کارزار

سر بند صندوقها برگشاد

یکی تا بدان بستگان جست باد

کباب و می آورد و نوشیدنی

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۳

 

چو ماه از بر تخت سیمین نشست

سه پاس از شب تیره اندر گذشت

همی پاسبان برخروشید سخت

که گشتاسپ شاهست و پیروز بخت

چو ترکان شنیدند زان سان خروش

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۴

 

دبیر جهاندیده را پیش خواند

ازان چاره و چنگ چندی براند

بر تخت بنشست فرخ دبیر

قلم خواست و قرطاس و مشک و عبیر

نخستین که نوک قلم شد سیاه

[...]

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱۵

 

چو آن نامه برخواند اسفندیار

ببخشید دینار و برساخت کار

جز از گنج ارجاسپ چیزی نماند

همه گنج خویشان او برفشاند

سپاهش همه زو توانگر شدند

[...]

فردوسی