شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱
در خانهٔ کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بتپرست آوردم
زنار ز مار سر زلفش بستم
در قبلهٔ اسلام، شکست آوردم
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بیمقداریم
سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم
کوتاه شد از صحبت مردم، پایم
تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است
چون هم نفسم کسی شود، تنهایم
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
گفتیم: مگر که اولیاییم، نهایم
یا صوفی صفهٔ صفاییم، نهایم
آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان
القصه، چنانکه مینماییم، نهایم
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
امشب بوزید باد طوفان آیین
چندانکه برفت، گرد عصیان ز جبین
از عالم لامکان، دو صد در نگشود
بر سینهٔ چرخ، بس که زد گوی زمین
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶
برخیز سحر، ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا چند، به عیب دیگران درنگری
یکبار به عیب خود نگاهی میکن
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
فصاد، به قصد آنکه بردارد خون
میخواست که نشتری زند بر مجنون
مجنون بگریست، گفت: زان میترسم
کاید ز دل خود غم لیلی بیرون
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸
یارب، تو مرا مژدهٔ وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹
ای برده به چین زلف، تاب دل من
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰
هر شام و سحر ملائک علیین
آیند به طرف حرم خلد برین
مقراض به احتیاط زن، ای خادم
ترسم ببری، شهپر جبریل امین
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱
ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو
تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲
رویت که ز باده لاله میروید از او
وز تاب شراب، ژاله میروید از او
دستی که پیالهای ز دست تو گرفت
گر خاک شود، پیاله میروید از او
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳
خواهم که علیرغم دل کافر تو
آیینهٔ اسلام نهم، در بر تو
آنگه ز تجلی رخت، بنمایم
نوری که به طور یافت پیغمبر تو
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴
زاهد نکند گنه، که قهاری تو
ما غرق گناهیم، که غفاری تو
او قهارت خواند و ما غفارت
آیا به کدام نام، خوش داری تو؟
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵
هرچند که در حسن و ملاحت، فردی
از تو بنماند، در دل من دردی
سویت نکنم نگاه، ای شمع اگر
پروانهٔ من شوی و گردم گردی
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶
ای هست وجود تو،ز یک قطره منی
معلوم نمیشود که تو چند منی
تا چند منی ز خود که: کو همچو منی؟
نیکو نبود منی، ز یک قطره منی
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷
تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی
من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی
دیوانهتر از هزار مجنون نشوی
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸
ای دل، که ز مدرسه به دیر افتادی
وندر صف اهل زهد غیر افتادی
الحمد که کار را رساندی تو به جای
صد شکر که عاقبت به خیرافتادی
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹
ای دل، قدمی به راه حق ننهادی
شرمت بادا که سخت دور افتادی
صد بار عروس توبه را بستی عقد
نایافته کام از او، طلاقش دادی
شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم میباری
پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری