محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیببندها » شمارهٔ ۸ - این مرثیه را جهت افصح البغاء سید حسین روضه خوان گفته
امسال نیست سوز محرم بسان پار
امسال دیدهها نه چو پارند اشگبار
امسال نیست زمزمهای در جهان ولی
کو آن نوای زاری و آن نالههای زار
امسال اشگها همه در دیدههاست جمع
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله فی مدیح نواب ولی سلطانبن محمدخان
ناگهان بر گرد بخت ملک سر از مهد خواب
چشم تا میزد جهان بر هم برآمد آفتاب
آفتاب مشرق دولت که باشد نوربخش
شرق و غرب و بحر و بر را گر فرو گیرد سحاب
آفتاب مطلع رفعت که خواهد قرص مهر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - وله من جواهر المنظوماته فی مدح محمدخان ترکمان گفته
زمانه را دگر آبی به روی کار آمد
که آب روی سلاطین روزگار آمد
صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا
ز پای تخت سلیمان کامکار آمد
عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - وله فی در الفاظه فی مدیحه ایضا
شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد
که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد
چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش
مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد
تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - ایضا فی مدح مختارالدوله میرزا شاه ولی
سدهٔ آصفیش بود سلیمان به سجود
میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود
آن که از واسطهٔ باس خلایق خالق
قامت دولتش آراست به تشریف خلود
وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - وله ایضا قصیده
بر آصف سخی دل به اذل بود سه عید
چون عهد او مبارک و فرخنده و سعید
عید نخست عید مه روزه که آمده
شکل هلال او در فردوس را کلید
عید دوم حکومت شهری که صاحبش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضا فی مدح شاهزاده مظفرلوا سلطان حمزه میرزا گفته
ز پرگار فلک نقشی به روی کار میآید
کزو کاری به یاد دور بیپرگار میآید
جهان عالی بنائی مینهد کز ارتفاع آن
اساس قوت شاهی به پای کار میآید
چو نقد مهر اینک میدود در مشرق و مغرب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح بلقیس زمان بریخان خانم صبیهٔ شاه طهماسب صفوی
دی قاصدی به کلبهٔ این ناتوان رسید
کز مقدمش هزار بشارت به جان رسید
از مژدهای که فهم شد از دلنوازیش
دل را نوید خرمی جاودان رسید
گردی که سرمهٔوش زرهٔ خود به من رساند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - ایضا فی مدح
وقت کم بختی که مرغ دولتم میریخت پر
بهر دفع غم شبی در گلشنی بردم بسر
از قضا در حسب حال من به آواز حزین
بلبلی با بلبلی میگفت در وقت سحر
کاندرین خاکی رباط پرملال کم نشاط
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع
ای به فر ذات بیهمتا دو عالم را مقر
سایهٔ خورشید عونت هفت گردون را سپر
بهر حمل بار حملت کاسمان هم سنگ اوست
کوه میبندد خیال اما نمیبندد کمر
چرخ کاندر ضبط گیتی نیست رایش را نظیر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - ایضا من نتایج طبعه فی مدح سلطان الافهم محمد امین سلطان ترکمان
بیماریی به پای حضورم شکسته خار
کز رهگذار عافیتم برده بر کنار
برتافتهست ضعف چنان دست قوتم
کز سر نهادنم به زمین هم گذشته کار
جسمم که گرد راه عیادت نقاب اوست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در مدح فرهاد بیک غلام حاکم دارالسلطنه اصفهان
در نسبت است خسرو شاهان نامدار
فرهاد بیک معتمد شاه کامکار
خورشید رای ماه لوای فلک شکوه
نصرت شعار فتح دثار ظفر مدار
زور آور بلند سنان قوی کمند
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - وله ایضا من لطف انفاسه فی مدح اعتمادالدوله میرزا سلمان جابری
در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز
آصف کرسی نشین مسند فراز سرفراز
باشکوه دور باش صولت هیبت لزوم
با فروغ آفتاب دولت حاسد گداز
وه چه آصف آن که در حصر صفاتش لازم است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - ایضا فی مدیح ولیخان سلطان ترکمان
باد در عیش مدام از بهجت عید صیام
پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط
سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام
آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - وله ایضا من درر منظوماته فی مدح دستورالاعظم میرزامحمد
روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام
بر سر من مشفقی با عیدی عید صیام
وه چه مخدوم آن که هست از رفعت ذات کریم
سرور اهل کرم سردار و سرخیل کرام
وه چه سر خیل آن که خیل خسروان عصر را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - فی مدح صدرالاجل امیر شمسالدین محمد کرمانی گفته
ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام
ز کمترین خلایق به بهترین انام
پناه ملک و ملل پاسبان دین و دول
جهان علم و عمل کاشف حلال و حرام
سمی صدر رسل هادی جمیع سبل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان حسن فرماید
آیت اقبال شد رایت سلطان حسن
حمد خداوند را اذهب عناالحزن
آن که نسیم از درش گر گذرد بر قبور
مردهٔ صد ساله را روح در آید به تن
آن که غضب رایتش گر فتد از حلم دور
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - ایضا من بدایع افکاره فی مدح اعتمادالدوله میرزا لطف الله
دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن
به ذرهای نظر افکند آفتاب جهان
چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید
که مشکل است بیانش به صدهزار زبان
چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - فی مدح امیر اعظم یوسف بیک بن محمدخان ترکمان
کاشان که مصر روی زمین است در جهان
میخواست در ولای چنین یوسفی چنان
یعنی چراغ چشم امیر بزرگوار
مهر زمین فروغ ده ماه آسمان
یعنی گزیدهٔ نایب نواب نامدار
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - فی مدح ولده ولیجان سلطان ترکمان گفته
چو دی نسیم سحر خورد بر مشام جهان
صبا رسید و رسانید بوی روضهٔ جان
فتاد زمزمه ذوقناک در افواه
که یافت لذت از آن صدهزار کام و زبان
ز دشت خاست غباری که فیض نور از وی
[...]