محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳
نکشد ناز مسیح آن که تو جانش باشی
در عنان گیری عمر گذرانش باشی
یارب آن چشم که باشد که تو با این همه شرم
محرم راز نگههای نهانش باشی
حال دهشت زدهای خوش که دم عرض سخن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - وله ایضا من بدایع افکاره
سرورا ادعیهات تا برسانم به نصاب
از دعا هر نفسم نقش جدیدیست بر آب
سپه ادعیهام روی فلک میگیرد
تا تو را میرسد از روی زمین پا به رکاب
آنچنانست دلم بهر تو از ادعیه گرم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - وله ایضا
تا هست جهان به کام خان باد
خان کامستان و کامران باد
تا هست زمانهٔ آن یگانه
سر خیل اعاظم زمان باد
هر بندهٔ بارگه نشینش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - وله ایضا
رفتی به حرب باد رفیقت درین سفر
فتح از قفای فتح و ظفر از پی ظفر
باد از حفیظ ایزدیت خاطر خطیر
هم مطمئن رافت و هم ایمن از خطر
گفتند تیغ بار که هست از ازل تو را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - وله ایضا فی مدح بنت شاه دین پناه شاه طهماسب انارالله برهانه
بر دوش حاملان فلک باد پایدار
برجیس وار هودج بلقیس کامکار
مریم عفاف فاطمه ناموس کش سپهر
خواندست پادشاه خوانین روزگار
مخدومهٔ جهان که اگر ننهد آسمان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - وله ایضا فی مدح اخوته محمد ممن سلطان ترکمان
به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون
فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بیچون
محمد مؤمن آن فخر سلاطین کز وجود او
زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون
نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - ایضا من جمله اشعاره فی مدح میر محمدامین خان ترکمان گفته
داده فزون از فلک زیب زمان و زمین
مایهٔ امن و امان میر محمد امین
آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران
وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین
بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - وله ایضا
ایا ملاذ سلاطین که کردگار تو را
زیاده از همه اسباب شوکت و شان داد
ایا معاذ خواقین که شخص قدرت تو
محالها همه را آشتی با مکان داد
زمان تو و دور والدتست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سلطان مرادخان گوید
حبذا مرز و بوم دارالمرز
که به خلد از شرف مقابل شد
چه شرف این که چون ز اقبالش
لطف پروردگار شامل شد
میر سلطان مرادخان آن جا
[...]