گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

وصل و هجرست یکی چشم و دل حیران را

که زر و سنگ تفاوت نکند میزان را

کار موقوف به وقت است که چون وقت رسید

خوابی از بند رهانید مه کنعان را

اشک اگر پای شفاعت نگذارد به میان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲

 

تازه دارد دل من خار و خس مژگان را

این سفالی است که سیراب کند ریحان را

پاس دل دار که تا دانه نگردد سرسبز

نرود قطره آبی به گلو دهقان را

نقد احسان فلک همسفر سیماب است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۳

 

مژه مانع نشود اشک سبک جولان را

دامن بحر به فرمان نبود مرجان را

سرکشی لازم حسن است در ایام وصال

کعبه در موسم حج جمع کند دامان را

رخنه برق، هم از ابر به هم می آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۴

 

میزبانی که ز جان سیر کند مهمان را

چه ضرورست که آراسته سازد خوان را؟

کاش یک بار به سر منزل ما می آمد

آن که بر تربت ما ریخت گل و ریحان را

پیشدستی کن و دیوان خود امروز بپرس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

شد ز زنجیر فزون شور جنون مجنون را

موج بال و پر رفتار شود جیحون را

گل ابری چه قدر آب ز دریا گیرد؟

نکند دیده سبکبار دل پر خون را

گوشه عافیتی صافدلان را کافی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶

 

نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را

سنگ اطفال شود کوه و کمر مجنون را

توشه از پاره دل، راحله دارد از شوق

نیست حاجت به سرانجام سفر مجنون را

سر آزاده به اسباب نمی پردازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷

 

تندی خوی ضرورست سخن آیین را

که بنوشند به تلخی، می لب شیرین را

بلبلانی که نظر بر رخ گل وا کردند

چه شناسند قماش سخن رنگین را

برد و بر طاق فراموشی جاوید گذاشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

گل به صد دیده شبنم نگران است او را

لاله از جمله خونین جگران است او را

نیست حاجت به نقاب آن رخ چون آینه را

پرده شرم و حیا آینه دان است او را

چه غم فاخته آن سرو خرامان دارد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹

 

غم مردن نبود جان غم اندوخته را

نیست از برق خطر مزرعه سوخته را

خامسوزان هوس، لایق این داغ نیند

جز به عاشق منما آن رخ افروخته را

دعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

گر به گلزار بری آن رخ افروخته را

گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را

هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق

طعمه از دست بود باز نظر دوخته را

نکند چرخ تعدی به جگرسوختگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱

 

گریه بسیار بود نو به وجود آمده را

خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را

نیست چون ماتمیان کار به جز گریه و آه

به سراپرده این چرخ کبود آمده را

حاصلی نیست به جز شستن دست از هستی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

صلح در پرده بود یار به جنگ آمده را

مده از دست، گریبان به چنگ آمده را

آشنایی ز نگاهش چه توقع دارید؟

نور اسلام نباشد ز فرنگ آمده را

ماجرای دل و آن غمزه بدمست مپرس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

شوق اگر قافله سالار شود قافله را

راه خوابیده پر و بال شود راحله را

دعوی پوچ دلیل است به نقصان کمال

رهزنی نیست به غیر از جرس این قافله را

خار اگر رحم به این بسته زبانان نکند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

نشد از روی تو سیراب نظر آینه را

شرم رخسار تو خون کرد جگر آینه را

نیست چون کشتی طوفان زده یک جا آرام

در پریخانه حسن تو نظر آینه را

دست مشاطه تقدیر ز جوهر بسته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵

 

چند بر کوردلان جلوه دهم معنی را؟

پیش دجال کشم مایده عیسی را

در دیاری که ز ارباب تمیزست ز کام

غنچه آن به که کند مهر، لب دعوی را

سوزنی گر نکشد سرمه بینش در چشم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

لب میگون تو خمار کند تقوی را

چشم بیمار تو آرد به زمین عیسی را

سرو بسیار به رعنایی خود می نازد

جلوه ای سر کن و کوتاه کن ای دعوی را

می کند حسن ز خط صورت دیگر پیدا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

گریه از دل نبرد کلفت روحانی را

عرق شرم نشوید خط پیشانی را

لنگر درد به فریاد دل ما نرسید

تا که تسکین دهد این کشتی طوفانی را؟

دل آگاه ز تحریک هوا آسوده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸

 

خوش کن از لاله رخان زلف پریشانی را

از دل گرم برافروز شبستانی را

گریه با سینه سوزان چه تواند کردن؟

نکند آبله سیراب، بیابانی را

باده خوب است به اندازه ساغر باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟

چند باشد چو زره زیر قبا جوهر ما؟

لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟

فارغ از داغ بود سینه غم پرور ما

نیست امروز به جمعیت ما سوخته ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

هست پیوسته به دریای کرم گوهر ما

چه کند خشکی عالم به دماغ تر ما؟

علم لشکر ما از سر جان خاستن است

زهره کیست که گردد طرف لشکر ما؟

شمع یک مصرع برجسته ز مجموعه ماست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۵۰
sunny dark_mode