گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۶

 

ناله ئی کان ز دل چنگ برون می آید

گر بدانی ز دل سنگ برون می آید

صورت عشق چه نقشیست که از پرده ی غیب

هر زمانی بدگرینگ برون می آید

از نم دیده و خون جگر فرهادست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۷

 

پیه سوز چشم من سر شمع ایوان تو باد

جان من پروانه ی شمع شبستان تو باد

هر پریشانی که آید روز و شب در کار من

از سر زلف دلاویز پریشان تو باد

مرغ دل کو طائر بستانسرای عشق شد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۸

 

چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد

خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد

خیال باده ی صافی ز سر برون کردن

کجا ز دست من می پرست برخیزد

چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۹

 

اهل دل پیش تو مردن ز خدا می خواهند

کشته ی تیغ تو گشتن بدعا می خواهند

مرض شوق تو بر بوی شفا می طلبند

درد عشق تو بامید دوا می خواهند

طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

هر که را سکه درستست بزر باز نماند

وانک از دست برون رفت بسر باز نماند

مرد صاحب نظر آنست که در عالم معنی

دیده بگشاید و از ره بنظر باز نماند

طائر دل که شود صید رخ و زلف دلارام

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

که می رود که پیامم بشهر یار رساند

حدیث بنده ی مخلص بشهریار رساند

درود دیده ی گوهر نثار لعل فشانم

بدان عقیق گهر پوش آبدار رساند

دعا و خدمت میخوارگان بوقت صبوحی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

تا چین آن دو زلف سمن سا پدید شد

در چین هزار حلقه ی سودا پدید شد

دیشب نگار مهوش خورشید روی من

بگشود برقع از رخ و غوغا پدید شد

زلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

ای پرده سرایان که درین پرده سرائید

از پرده برون شد دلم آخر بسر آئید

یکدم بنشینید که آشوب جهانید

یکره بسرائید چو مرغ دو سرائید

شکر ز لب لعل شکر بار ببارید

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تاجداری کند آنکس که ز سر درگذرد

ره بمنزل برد آنکو ز سفر درگذرد

کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند

موج طوفان سرشکش ز کمر درگذرد

نکند ترک شکر خنده ی شیرین خسرو

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

هر کو چو شمع ز آتش دل تاج سر نکرد

سر در میان مجلس عشّاق بر نکرد

بر خط عشق ماه رخان چو قلم کسی

ننهاد سر که همچو قلم ترک سر نکرد

آنکس شکست قلب که بیمش ز جان نبود

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند

بدود دل سبق مشک ناب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ماهر دم

برات می بعقیق مذاب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو میخواران

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

سوز غم تو آتشم از جان برآورد

مهر تو دودم از دل بریان برآورد

چشم پر آب ما چو ز بحرین دم زند

شور از نهاد قلزم و عمان برآورد

گردون لاجورد بدور عقیق تو

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ساقیا می زین فزون تر کن که میخوارن بسند

همچو ما دُردیشکان در کوی خمّاران بسند

ساغر وصل ار به بیداران مجلس می رسد

سر بر آر از خواب و می در ده که بیداران بسند

گر سبک دل گشتم از رطل گران عیبم مکن

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

لطافت دهنش در بیان نمی گنجد

حلاوت سخنش در زبان نمی گنجد

معانئی که مصوّر شود ز صورت دوست

زمن مپرس که آن در بیان نمی گنجد

از آن چو کلک ز شستم بجست و گوشه گرفت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ساقیان آبم بجام لعل شکر خا برند

شاهدان خوابم بچشم جادوی شهلا برند

گه بسوی دیرم از مقصوره ی جامع کشند

گه بمعراجم زبام مسجد اقصی برند

ساکنان کعبه هر ساعت بجست و جوی من

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد

بی سرو قدان میل تماشا نتوان کرد

کام دلم آن پسته دهانست ولیکن

زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان کرد

گفتم مرو از دیده ی موج افکن ما گفت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود

بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود

من نه آنم که بود بادگری پیوندم

زانک هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود

با توام گرچه بگیسوی تو دستم نرسد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

بآب گل رخ آن گلعذار می شویند

و یا بقطره ی شبنم بهار می شویند

بکوی مغبچگان جامه های صوفی را

بجامهای می خوشگوار می شویند

هنوز نازده منصور تخت بر سردار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

تا ترا برگ ما نخواهد بود

کار ما را نوا نخواهد بود

از دهانت چنین که می بینم

کام جانم روا نخواهد بود

چین زلف ترا اگر به مثل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

اگر آن ماه مهربان گردد

غم دل غمگسار جان گردد

آنک چون نامش آورم بزبان

همه اجزای من زبان گردد

ور کنم یاد ناوک چشمش

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۷
sunny dark_mode